سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوندا!

کبر وغرور زیبنده کسی است که نیازمند نباشد؛ فقط و فقط زیبنده وجود بی نیاز توست، زیباترینم!

همیشه  نیازمند بوده ام و خواهم بود..

مرا بنده خود آفریدی، پس بر محمد و آل پاکش درود فرست و بحق بندگان حقیقی ات مرا بنده حقیقی خود بمیران!

آمین!




تاریخ : دوشنبه 92/10/23 | 8:57 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

مولای مهربان همه  شیعیان!

هرچه خواستم چیزی در خور شأن شما بنویسم نشد، حرف زیاد دارم اما شما که بهتر میدانید این روزها و ان روزها و همه روزهای بعد از کربلا چگونه بر من نالایق میگذرد! 

شما خیلی از نا گفته هایم را میدانید و حواستان به همه احوالاتم هست و میدانم که هرگز ذره ای از یادم غافل نبوده اید، چه میگویم؟ غفلت؟

غفلت که برای شما معنایی ندارد ..غافل منم، غفلت چیزی است که مرا از شما دور کرده وگرنه شما که از من حقیر دور نیستید.

این را از آنجا میگویم که  هروقت با شما راز دل گفته ام سبک شده ام و در هر گرفتاری نماز استغاثه به شما نجات بخشم بوده ، چه آنزمان که مشکلات بزرگم نمرات و درس و مدرسه بود و گاهی شاید بخاطر کمتر از یک نمره به شما متوسل شده ام ، چه حالا که  روح و جسمم با توسل به شما شفا یافته و زندگی ام را هر لحظه با نگاه مبارکتان تبرک میکنید..

چه قدر باید خوب باشم تا شما را راضی کنم؟چه قدر باید "شیعه" باشم تا لااقل بخاطر من آزرده نشوید؟ چه قدر باید بنده باشم تا دعاهای فرجم ختم به فرج پر برکت شما شود حضرت مهدی عزیز؟

چندنفر همچو من بی سر و پایی هستند که با کارهایشان مانع تابش خورشید به عالم هستند؟چه قدر برای بدی هایم اشک ریخته اید آقاجان؟ چندسال بخاطر من ظهورتان عقب افتاده؟چندبار لبخند را مهمان صورت همیشه مهربان شما کرده ام؟کدام رفتارم غیر از خودنمایی بوده و شما را خوش آمده؟؟؟؟؟

آی نارنجک فرو رفته در دنیا!تو که دم از مسلمانی و نماز اول وقت و ولایت و حق الناس و چه و چه وچه میزنی، فکر کرده ای حق آقا را چگونه باید بدهی؟گناه کردن ، خوب نبودن، دل ولی نعمتت را آزردن حق الناس نیست؟

آقاجان!

مرا و ما را ببخشید و نظر لطفی بر قلوب غافلمان بیندازید بلکه شفا یابد و ظهور نزدیکتر!

                        

 




تاریخ : شنبه 92/10/21 | 4:13 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

 

از دیشب مدام فکر میکنم به  عمر کوتاه اما پر برکت امام حسن عسکری علیه السلام...28 سال!

و مدام ذهنم در گیر است : یعنی همسن من که بوده اند...یعنی هم سن ایشان که بشوم...چقدر از امامم فاصله دارم؟

آیا ذره ای از اخلاق و رفتارشان در من مثلا شیعه ایشان وجود دارد ؟

آیا همانطور که  فرموده اند:"...موجب آرایش و زینت ما باشید و موجب ننگ و عار ما نباشید، مردم را به ما متمایل کنید ..."

 چقدر مایه زینتشان بوده ام و چند لبخند حتی به باریکی ماه شب اول ماه برلبان مبارکشان نشانده ام؟

چند نفر را متمایل کرد ه ام به این عزیزان ؟ یا بهتر بگویم : چند نفر بخاطر "من" از این کشتیهای نجات دور شده اند؟

بهره ام فقط شرمندگی بود...

از امام حسینم در آن سفر زیبا زیر در ورودی بهشت خواستم شیعه باشم اما خودم تلاشی نکردم برای تحققش!

خدای خوبم کمکم کن، چراغهای هدایتی که یکی پس از دیگری برایم روشن کردی را بشناسم و زینت باشم نه ... 




تاریخ : جمعه 92/10/20 | 11:17 صبح | نویسنده : نارنجک | نظر

حالش را میفهمید؟

جای او بودن سخت است و عذاب آور!

مطمئنا هیچکس نمیخواهد اینگونه از دریایش جدا باشد حتی اگر زنده باشد! اصلا مگر میشود این زندگی را زندگی نامید؟

این ماهی، منم، شمایید شاید، و خیلی از ما آدمها!

دریا مارا در بر گرفته اما محصورمان کرده اند در یک تنگ وقدری هم آب دریا را برای زنده نگه داشتن و فریب دادنمان در تنگ ریخته اند...

البته از اول که زندگی دریایی داشتیم اما خودمان انتخاب کردیم و خودمان را فریب دادیم که این آب هم آب دریاست،چه فرقی میکند؟ در همین جای کم هم میتوانیم زنده باشیم و... 

خودمان را به خواب زدیم و خواستیم فقط زنده باشیم نخواستیم زندگی کنیم...

کجای کاریم؟؟

خداوندا! زندگی دریایی ام آرزوست!




تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 6:29 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

                       

چقدر امروز لذت بردم از رحمتت خدای مهربانم!

چندین دقیقه بدون نگرانی مادر یا نگاه های عجییب دیگران یا ...به بهانه در راه بودن، حس کردم واقعا در راهت هستم.

با همه وجودم حس کردم که رحمتت بر ذره ذره وجود ناچیزم مینشیند و انگار وجود تشنه ام آن را می مکد تا سیراب شود.

چقدر دلم سوخت برای آن چند نفری که چتر را مانع فرو رفتن در این لذت و رحمت قرار داده بودند...

دوست داشتم زیر برف رحمتت بایستم و تو را بخوانم الهه محبتم!

محبوب زیباییهای عالم! مرا هم مثل همین برف، زیبا کن، بی رنگ کن، بی رنگ ، بدون هر تعلقی، بدون هر بندی، هر قیدی، هر اسارتی! جز...اسارت خودت !

دلم برای آغوش گرمت در زیر بارش برف های زیبا تنگ شده، امروز با همه وجودم در آن سرما، گرمی آغوشت را حس کردم

مرا رنگ بزن، رنگ همین برف بی رنگ!

خدای زیبایم! دوستت دارم!




تاریخ : دوشنبه 92/10/16 | 9:3 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

یکی پیام داد:

به نظرت خوب است تاریخ تولد آدم مقارن شهادت امام رضا علیه السلام باشد؟

گفتم عالیست! همین که اسم مبارک آقا رویش باشد کلی هست!

اما نگفتم "مخصوصا اگر آقا قبل از همه به تو تبریک بگویند و هدیه شان را هم پیش پیش بفرستند"...

چند شبی است هدیه گرفته ام ، هرچند این هدیه هم بخاطر بی دقتی خودم بود و شب اول فکر کردم تنبیه است ، اما حالا خوشحالم که آنقدر دوستم داشته اند که اشتباهم را به وجود سراپا تقصیرم گوشزد کرده اند،اگر تنبیه هم باشد شیرین است، وباعث شادی من چشم سفید!

...هرسال این ایام و لیالی هیئتمان مراسم دارند و نارنجک کنیزی بچه های معصوم بهشت را میکرد تا مادرانشان کم دغدغه تر، مراسم را درک کنند...امسال ...بخاطر بی دقتی، کم توجهی ، بی لیاقتی یا حتی قدردان تر شدن نارنجک، از این فیض محروم شدم و فیض دیگری شامل حالم شد..

چند شبی است کمتر غبطه کفشداران حرم امام رضای عزیزم را میخورم ، چند شبی است حال خوش کفشداران حرم را زیبا میفهمم...

هدیه بالاتر وبهتر و زیباتر از این در عمرم نگرفته  ام آقای رئوفم، دست دلم را هرگز از دامان پر مهرتان کوتاه نفرمائید

منتظر بقیه الطاف کریمانه  شما هستم آقاجان، کی شود که به دیدارتان قلبم شفا یابد...همان قلبی که زائر جدتان شد و قدر ندانست و حالا حسرت، بیمارش کرده ! و کی شود که در خانه خودم وقت تنهایی به دادم برسید و دل ترسانم را از غم برهانید!

یابن فاطمه! مرا و مارا  لایق گم شدن بین عاشقانتان قرار دهید! به زودی ، خیلی زود مولاجان!( زود به همان زبان دل کم صبر و بی تاب ما نه به زبان دل صبور شما) 

          




تاریخ : پنج شنبه 92/10/12 | 2:18 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

کاش این ماهی من بودم و این دریا ....

حسین علیه السلام دریای کرم است، دریای محبت، دریای مهمان نوازی، دریای نمک؛ نمک سفره ای که برایم پهن کرد .

گمانم تا ابد نمک گیرم کرده اند!

کاش اشتباه نکنم، کاش نمکدان نشکنم، کاش از آّب دور باشم اما دریا از من راضی باشد و باعث خجالتش و باعث سرافکندگی اش نباشم!

اما راستش دلم دوست تر دارد که در دریا باشد و رضایتش را هم داشته باشد....مولای من، راضی ام کنید به رضایت خود و شیعه ام کنید..

نه شیعه ای که بوده ام، شیعه ای که باید باشم. 

 




تاریخ : شنبه 92/10/7 | 10:1 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

یک-رفتم دیدن کربلایی مدیر!

آغوش باز کرد، بوی حرم میداد...چقدر دلم برای بهشت تنگ شد...او هم عوض شده بود..اوهم بار اولش بود...مثل همه زائران بهشت..چقدر راحت از سفرش برایم گفت، چقدر راحت گریست، اوهم در حسرت مانده بود...اما چقدر آرامم کرد این دیدار، این گفتن و شنیدن از آنهمه زیبای!

و چقدر سرم زیر آن پارچه تبرکی که  از حرم مولایم علی علیه السلام آورده بود، احساس آرامش کرد...چه سوغات خوبی برایم آورده بود..کمتر از یک دقیقه آن پارچه را بر سرم انداختم، انگار همه وجودم را شست...

دو- وقتی از همکارانم برای زیارت بهشت حلالیت میطلبدم یکی قبل از انکه در آغوشش بگیرم اشکش روانه شد و خواهش کرد بین الحرمین اگر چشم گریانی دیدم به یادش باشم و خواست هدیه ای کوچک برایش بیاورم : یک مهر کوچک از تربت امام حسین عزیز!

در کربلا فراوان به یادش بودم، و بالأخره یک مهرو تسبیح که در یک بسته زیبا قرار داشت برایش تهیه کردم، بعد از حدود یک ماه دیروز موقع رفتن از مدرسه فرصت را غنیمت شمردم و گفتم میروم در کلاس و امانتی اش را میدهم که  هم بقیه نبینند و هم دیر تر از این نشود...داشتند ریاضی حل میکردند، تق تق تق..بیرون امد، بسته کوچک را به او دادم و همزمان گفتم که بیادش بوده ام، به چشمهایش که نگاه کردم ...انگار مدتها پیش بارانی انها را شسته بود، بسته را مرتب بوسید و بر سر وصورتش کشید و مرا در آغوش گرفت، چقدر به حال خوبش غبطه خوردم...خوش به حالش!

سه- امروز چشمهایم را که باز کردم شوق خاصی داشتم، پر از نشاط بودم...از زیارت آمده بودم، زیارتی شفاف و زلال، پیچک هم بود، کنار بابای مهربانمان،بازهم نماز ظهر حرم، و برخلاف همشه زیارت حرم خلوت امام علی جان، یک چیز زا  یادم هست خیل خواستم: شفای دلم!ای کاش اجابت شود و بیماریهایش را شفا دهند...آه.. چقدر دوستداشتنی بود...

خواهرم راست گفت؛ نشانه های بعد از سفر بهشت هنوز هم باقیست، نکند روزی تمام شوند؟ 




تاریخ : جمعه 92/10/6 | 10:35 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

شب اربعین است، همه وجودم میخواهد حرف بزند اما نمیتوانم بگویم،

نمی شود نوشت، حوصله اش را ندارم...حدودا20 روزی میشود حوصله

 هیچ چیز را ندارم...حتی...ولش کن
بگذار تجدید خاطرات کنم با دلم، حرم حضرت امیر، آن روز بعد از نماز ظهر و

عصر، چه دل سیری با شما حرف زدم باباجان، آنقدر مهربان نوازشم کردید

که هرچه خواستم گفتم، نترسیدم ، خجالت نکشیدم....اما کاش گفته

بودمکه بعد از برگشتن همدلم را آرام کنید، کاش گفته بودم دلم را حریم

خود کنید تا وقتی برگشتم اینقدر تنگ نشود..نمیدانستم اینگونه

میشود....کاش حتی در آن سرگردانیهایی که در کربلا داشتم از امام

حسینم قدری شفای دلم را گرفته بودم،کاش آنقدر به سقا التماس کرده

بودم تا سر سوزنی مرا از ادب سیراب کنند....

چه می گویم؟ مگر میشود مقابل امامت، فرزندانشان، یاوران وفادارشان،

حتی مقابل علمدار،بایستی و حاجت طلب کنی؟
کفران نعمت نیست اگر در بهشت باشی و بهشت را طلب کنی؟
میخواهم خودم را قطعه قطعه کنم که چرا یک دنیا حماقت با خود برده

بودم، چرا؟ مگر تو را طلبیدند تا هیچ نفهمی؟
ره آورد سفرم چیست؟
کم نیست، الحمدلله. اما هرچه هست هدیه خود میزبانان است، من هیچ

چیزی برای خود نیاوردم...آنقدر غرق در محبتشان بودم که نتوانستم جز

سلام عاشقان و عرض حاجت حاجتمندان و دعایی دست وپا شکسته

برای منتقم خونشان چیزی بگویم.
حتی یک چیز کوچک برای دل حقیرم...چرا بی معرفت رفتم؟ چرا زیارت را

آنقدر برای خود دور دیدم که از سالها پیش به فکر جمع آوری آذوقه برای

سفرم نبودم؟ چرا حتی دو هفته ای که فرصت بود آنقدر منگ بودم که

نتوانستم کاری بکنم؟
دلم برای منگی آن دو هفته تنگ شده، بگذار برگردم...و برنگردم..دیگر هیچ

چیز نمیخواهم.
یک هفته بیشتر نبود اما عمر شیرینی بود؛ آنقدر پر خیر وبرکت بود که

کوتاهی اش را نفهمیدم، آنقدر هوایش خوش بود که ریه های جانم هنوز

هوای دنیایم را پس میزنند....
کربلا را دوست داشتم ،بخاطر نداشتنش بغض کردم، اشک هم ریختم اما

خودمانیم یادم نمی آید التماسش را کرده باشم ، دوستش داشتم اما از

بردن نامش و از خواستنش برای خودم شرم داشتم..اما حالا باهمه بدی ام

التماستان میکنم برم گردانید التماستان میکنم نگذارید بین من وبهشت

دنیا فاصله بیفتد، التماستان میکنم نگذارید هرگز داغ کربلا برایم سرد

شود...بی جوابم نگذارید..
من از خودم شرم دارم بخاطر بی عرضگی ام...بازهم ببخشیدم! به بانوی

دوعالم ببخشیدم!
دلم فقط خوش است که دلم را داغ زده اید تا نشانی داشته باشم ، تا

شکل دلدادگانتان باشم آن زمان که دلدادگانتان را صدا می کنند و نشانی

ازشان می خواهند تا مدرکی باشد بر عشقشان، خوشحالم داغ کربلا را بر

دلم نهاده اند تا در میان ادمهای دنیا گم نشوم....دلم به همین داغ خوش

است ، به همین نشان...
                                       




تاریخ : یکشنبه 92/10/1 | 9:22 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف