سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم بدجور هوایی حرم است آقاجان!

قول دادم فقط به رضایتتان فکر کنم اما دلم را چکنم؟

کاش بندی یا بهتر بگویم بهانه ای به نام مدرسه نبود...شاید برای دومین بار به التماس  می افتادم تا زبانش بچرخد و بلند بله بگوید تا نارنجک هم راهی شود برای زیارتتان!

چقدر حال غریبی دارم، با همه بدی ام ، هوای پیاده روی اربعین در سر و در دل دارم...

کاش نام حقیرترین محبتان هم ثبت بود در این راهپیمایی عاشقانه..

امام حسین جان! به اندازه تمام ندیدنهایم دلتنگم، به اندازه همه دوری ام از شما، دلتنگم

بازهم دلم را آرام میکنم که ای کاش مانند اویس باشی...

زیارت نروی اما امامت لبخند رضایت بر لبان مبارکشان باشد بخاطر بودنت...

اما با کدام پشتوانه؟ هیچ عمل امیدوارکننده ای نیست تا دلم را آرام کند...

آقای خوبم! پیچک گفت: سیاهان را هم می خرید..می خرید؟

نارنجک از همه روسیاه تر است...بخریدش...

 




تاریخ : جمعه 94/8/22 | 10:21 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

گاهی دنیا با همه بزرگی اش چقدر تنگ و کوچک می شود...

مثل ماری دور گردنت حلقه می زند و احساس می کنی هرلحظه تنفس برایت سخت تر می شود و دیگر کاری در دنیا نداری..

تنها چیزی که باعث می شود دعا نکنی برای نبودنت دنیای بعد از مرگ و اعمال ناقصت هست...

گاهی دیگر هیچ چیزی باقی نمی ماند...گاهی از همه دنیا و مافیها سیر می شوی...

کمی سیر شده نارنجک ضعیف!

کاش مادرم برای این حقیرترین فرزند نالایقش دعا کند...کاش یادش باشد نارنجک هم نیاز دارد به دعایش




تاریخ : یکشنبه 94/8/10 | 6:56 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

امشب شب تاسوعاست...

آخرین چیزی که مدام درمورد شب تاسوعا مدام جلوی چشمانم می آید خاطره سال قبل است:

شب تاسوعا بود و حاج آقایی که هرشب میآمدند تا برای بچه ها قصه بگویند، نمی آمدند و این یعنی قصه عمو عباس را نارنجک باید برای بچه ها می گفت...

مانده بودم چکنم؟

توسلی در حد گذشتن از ذهن و بسم الله...

از عمو عباس و محبتش به بچه ها گفتم، و تا وسط قصه پیش رفتم اما نمی دانستم چگونه باید شهادت عمو را برای بچه های 4-5 ساله تعریف کنم..قدری سکوت ...

فاطمه کوچولوی شیرین زبان شروع به حرف زدن کرد و آنقدر آرام و ساده قصه را تمام کرد که باورم نمی شد...آن شب خدا زبان فاطمه را برای کمک به نارنجک باز کرد اما تا آخر شب همان چند جمله ساده روضه بود برای نارنجک و چقدر مرا سوزاند...

امشب دلم برای همه بچه ها از همیشه تنگ تر است و دعایشان می کنم ..کاش آنها هم یادشان باشد در مجالس عزاداری از این کنیز کوچک یاد کنند.

دلم هوای حرم عموی مهربان بنی هاشم را دارد، حتی دلتنگ آن فضای سخت و سنگین اولین شب زیارت هستم...دوست دارم بمیرم از غم ارباب

 




تاریخ : پنج شنبه 94/7/30 | 6:17 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

هنوز هیچ مجلسی که بتواند بوی محرم بدهد نیافته ام ..

هرسال نارنجک بود و فرشته های کوچک مهد هیأت...حرفهایتان، رفتارتان، غذا خوردنتان، نگاهتان، آب خواستن وآب خوردنتان...هرکدام روضه ای بود برای نارنجک و چقدر اشک ریخت وقتی شام غریبان گرفتیدوشمع روشن کردید وقتی نقاشی فرزندان امام حسین عزیز و اسرا را می کشیدید..وقتی نارنجک قاصر بود از تعریف قصه عمو عباس و فاطمه5 ساله چقدر کوتاه و جانسوز به زبان کودکانه اش قصه عمو عباس را برای دوستانش گفت..چه دسته عزایی داشتید هرشب با صدای سیدعلی محمد عزیز! سیدی که از4سالگی در همین مهد کنار بچه ها بازی می کرد اما الآن برای خودش آقایی شده ..

امسال اما...

از همه عزاداری های شما جا ماند این نارنجک بی سعادت!

دلم هوای مداحی های سید را کرده، هوای سوالهای پشت هم فاطمه کوچولو، هوای شعرهای بی سر و ته کوثرالسادات، نازهای زهرا سادات،حتی خمیر قاطی کردن محمدحسین، بهانه گیریهای ریحانه سادات و...



باب رحمت دیگری بسته شد...




تاریخ : دوشنبه 94/7/27 | 4:26 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

نمی دانم ما نمیفهمیم یا آنانکه به اسم نمایندگی ما به مجلس رفته اند؟؟؟

نمی دانم ما کاسه داغ تر از آش شده ایم یا آنان آش های یخ کرده ؟

نمی دانم برداشت های ما از سخنان امام خامنه ای برداشتهای افراطی بوده یا نمایندگان عزیز ما در مجلس برداشتهایشان...نمیدانم اصلا سخنان رهبری را شنیده اند تا برداشتی از آن کرده باشند یا...؟

آه...

جواب همه سوالهایم را میدانم ، نارنجک در حال انفجار بود..نوشت تا کمی آرام بگیرد..تا ...

بعضی ها خیلی بی غیرتند...بعضی ها خوب بلدند و لذت می برند روی خون راه بروند...خون های پاکی که ریخته شد تا خون این ملت عزیز نریزد..همین خون های پاک بود که ایرانی را عزتمند کرد وحالا عده ای هستند که نمی دانم به چه وعده ای ؟ به چه سودی؟ به چه چیزی دل خوش کرده اند که انگار همه همت خود را به کار گرفته اند تا ما را ذلیل کنند..کاش از همین ملت بر نخاسته بودند، کاش خونی غیر از خون ایرانی و مسلمان در رگهایشان بود تا اینقدر نسوزیم..

خدا ذلیل کنند هرآنکه عامدانه عزت ایرانی اسلامی ما را زیر سوال می برد..




تاریخ : سه شنبه 94/7/21 | 11:23 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر




تاریخ : چهارشنبه 94/7/15 | 7:58 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

بالاخره امروز همه دل کندند وهمه باور کردند که نامت بیخود در لیست جان باختگان جنایت منا نبود...

باور کردیم هجرتت را هرچند خیلی سخت بود

باور کردیم یتیمی دختران خردسالت را...

باور کردیم تنهایی همسرت را...

باور کردیم اشک مادرت را...

باور کردیم غم پدرت را...

اما باورهایمان به همینجا ختم نخواهد شد، به خدا قسم نه فقط دختران نازنینت نه فقط همسرو مادر و پدرت نه فقط مردم یزد که ملت ایران داغدار شدند، خدا لعنت کند آل سعود را که داغی بر دل ما نشاند که والله فقط با ظهور امام زمانمان آرام می شود..

ما گلهای زیادی را ازدست داده ایم اما ...

از نگاه تک تک عزادارانت آتش داغی که بر دلشان بود را می شد خواند..

نمی گذاریم خونت را پایمال کنند، نمی گذاریم ظهور عقب تر بیفتد، خواهی دید که حسنها و محسن ها متولد خواهند شد و برای مولایمان سربازی خواهند کرد...

فقط .....

فقط نمی دانم از امشب دخترهایت چگونه می خوابند و در خوابهایشان چه می بینند؟

و نمیدانم همسر معصومت از فردا ...

فقط برای خانواده ات دعا می کنم، خیلی درد دارد.




تاریخ : دوشنبه 94/7/13 | 9:7 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

امروز دیگر خیالمان را راحت کردند

هیچکس منتظر بازگشت مفقودین نباشد..

همه را قربانی اعلام کردند...

خدا لعنتشان کند، عیدشیرین شیعیان را عزا کردند

اما آنچه نمک روی زخممان شده رفتار بعضی دولتی هاست...

سعودیها که دشمنند و شمشیرشان را از رو بسته بودند و حالا هم که با این جنایات دشمنی شان برهمه دنیا ثابت شد...

اما آقای زمخت این چه رفتار به دور از ظرافت است؟ چرا همزمان با کشتار بیش از 4000 مسلمان دست در دست نجس دشمن میگذاری؟و چرا ملت فهیم ایران را از بچه خردسالی هم کمتر میپنداری و اعلام میکنید که این دیدار اتفاقی بوده؟ گفتند جنایت منا هم اتفاق بوده..

اصلا به فرض که اتفاقی هم بود، نمی شد با غرور سرت  را بالا بگیری و با بی توجهی از کنار وجود پست شیطانی اش رد شوی؟

تو از ایرانی بودن، از شیعه بودن فقط یدک کشیدن نامش را بلدی؟

خیلی صبر کردیم، خیلی سکوت کردیم ، خیلی احترامت نگه داشتیم، اما جواب تو هربار بدتر از قبل بود

عزت و اقتدار ما را زیر سوال بردی،به خدا من که کوچکترینم در این ملت ،از حق خودم نمی گذرم و جلویت را می گیرم..

با بزرگان این ملت  چه میکنی؟




تاریخ : پنج شنبه 94/7/9 | 9:12 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

آقاجان سلام!

چه صبری دارید شما، چه صبری دارند نایبتان...چگونه میتوان اینهمه ظلم را دید و آرام بود؟می دانم بخاطر تک تک قربانیان منا غم دارید ، می دانم بیش از ما خبر دارید از حقیقت!

ما کم آورده ایم آقاجان! دیگر تاب دیدن تصاویر را ندارم، دیگر تحمل تصور این جنایت را هم ندارم، امشب دیگر بر این غم بزرگ صبر نکردم و به بغضم اجازه شکستن دادم و به چشمهایم اجازه باریدن...

پس چگونه می شود شمایی که شاهد لحظه لحظه این جنایت بودید اشکها نریخته و غصه ها نخورده باشید؟؟

بمیرم برای دلتان آقای خوبم

ای کاش خوب بودیم تا خدا اجازه ظهور به شما بدهد، ما دیگر تحمل دیدن وشنیدن اینهمه ظلم را نداریم...

دعا کنید اگر وجود همچو منی مانع ظهورشماست دیگر نباشد...و راهی را نشانم دهید تا آماده بودنتان باشم و دردی روی دردهایتان نباشم لااقل به قدر یک نشاندن لبخند بر لبانتان باشم...




تاریخ : سه شنبه 94/7/7 | 7:17 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

گاهی مجبوری کارهایی بکنی که به انجام آنها هیچ علاقه ای نداری و حتی گاهی برعکس انجام دادنشان را خیلی نیازمندی و دوست داری...

اما باید لجبازی کنی

نمی دانم شاید جایی به چشم خدای رحیم بیاید...

شاید کفاره ای باشد برای جزیی از گناهانی که انجام داده ای...

شاید بخواهد تو را پاک کند...

شاید بلایی باشد که بخاطر نافرمانیهای بسیار نازل شده...

شاید هم ... کسی را در دل ملامت کرده ای و حالا باید به آنچه بنده خدا را به خاطر آن ملامت کرده ای ، گرفتار باشی...

درسی باشد برای آیندگان...اگر درس بگیر باشند.

گاهی دلخوشم به قیامت ، چون باطن خیلی از چیزها را هم میبینی هم دیگران می بینند..آن وقت همه آنچه عمری بر قلبت و گاهی برپشتت سنگینی می کرده تمام می شود... تمام!

الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا




تاریخ : دوشنبه 94/7/6 | 10:10 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف