یک-رفتم دیدن کربلایی مدیر!

آغوش باز کرد، بوی حرم میداد...چقدر دلم برای بهشت تنگ شد...او هم عوض شده بود..اوهم بار اولش بود...مثل همه زائران بهشت..چقدر راحت از سفرش برایم گفت، چقدر راحت گریست، اوهم در حسرت مانده بود...اما چقدر آرامم کرد این دیدار، این گفتن و شنیدن از آنهمه زیبای!

و چقدر سرم زیر آن پارچه تبرکی که  از حرم مولایم علی علیه السلام آورده بود، احساس آرامش کرد...چه سوغات خوبی برایم آورده بود..کمتر از یک دقیقه آن پارچه را بر سرم انداختم، انگار همه وجودم را شست...

دو- وقتی از همکارانم برای زیارت بهشت حلالیت میطلبدم یکی قبل از انکه در آغوشش بگیرم اشکش روانه شد و خواهش کرد بین الحرمین اگر چشم گریانی دیدم به یادش باشم و خواست هدیه ای کوچک برایش بیاورم : یک مهر کوچک از تربت امام حسین عزیز!

در کربلا فراوان به یادش بودم، و بالأخره یک مهرو تسبیح که در یک بسته زیبا قرار داشت برایش تهیه کردم، بعد از حدود یک ماه دیروز موقع رفتن از مدرسه فرصت را غنیمت شمردم و گفتم میروم در کلاس و امانتی اش را میدهم که  هم بقیه نبینند و هم دیر تر از این نشود...داشتند ریاضی حل میکردند، تق تق تق..بیرون امد، بسته کوچک را به او دادم و همزمان گفتم که بیادش بوده ام، به چشمهایش که نگاه کردم ...انگار مدتها پیش بارانی انها را شسته بود، بسته را مرتب بوسید و بر سر وصورتش کشید و مرا در آغوش گرفت، چقدر به حال خوبش غبطه خوردم...خوش به حالش!

سه- امروز چشمهایم را که باز کردم شوق خاصی داشتم، پر از نشاط بودم...از زیارت آمده بودم، زیارتی شفاف و زلال، پیچک هم بود، کنار بابای مهربانمان،بازهم نماز ظهر حرم، و برخلاف همشه زیارت حرم خلوت امام علی جان، یک چیز زا  یادم هست خیل خواستم: شفای دلم!ای کاش اجابت شود و بیماریهایش را شفا دهند...آه.. چقدر دوستداشتنی بود...

خواهرم راست گفت؛ نشانه های بعد از سفر بهشت هنوز هم باقیست، نکند روزی تمام شوند؟ 




تاریخ : جمعه 92/10/6 | 10:35 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف