سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب اربعین است، همه وجودم میخواهد حرف بزند اما نمیتوانم بگویم،

نمی شود نوشت، حوصله اش را ندارم...حدودا20 روزی میشود حوصله

 هیچ چیز را ندارم...حتی...ولش کن
بگذار تجدید خاطرات کنم با دلم، حرم حضرت امیر، آن روز بعد از نماز ظهر و

عصر، چه دل سیری با شما حرف زدم باباجان، آنقدر مهربان نوازشم کردید

که هرچه خواستم گفتم، نترسیدم ، خجالت نکشیدم....اما کاش گفته

بودمکه بعد از برگشتن همدلم را آرام کنید، کاش گفته بودم دلم را حریم

خود کنید تا وقتی برگشتم اینقدر تنگ نشود..نمیدانستم اینگونه

میشود....کاش حتی در آن سرگردانیهایی که در کربلا داشتم از امام

حسینم قدری شفای دلم را گرفته بودم،کاش آنقدر به سقا التماس کرده

بودم تا سر سوزنی مرا از ادب سیراب کنند....

چه می گویم؟ مگر میشود مقابل امامت، فرزندانشان، یاوران وفادارشان،

حتی مقابل علمدار،بایستی و حاجت طلب کنی؟
کفران نعمت نیست اگر در بهشت باشی و بهشت را طلب کنی؟
میخواهم خودم را قطعه قطعه کنم که چرا یک دنیا حماقت با خود برده

بودم، چرا؟ مگر تو را طلبیدند تا هیچ نفهمی؟
ره آورد سفرم چیست؟
کم نیست، الحمدلله. اما هرچه هست هدیه خود میزبانان است، من هیچ

چیزی برای خود نیاوردم...آنقدر غرق در محبتشان بودم که نتوانستم جز

سلام عاشقان و عرض حاجت حاجتمندان و دعایی دست وپا شکسته

برای منتقم خونشان چیزی بگویم.
حتی یک چیز کوچک برای دل حقیرم...چرا بی معرفت رفتم؟ چرا زیارت را

آنقدر برای خود دور دیدم که از سالها پیش به فکر جمع آوری آذوقه برای

سفرم نبودم؟ چرا حتی دو هفته ای که فرصت بود آنقدر منگ بودم که

نتوانستم کاری بکنم؟
دلم برای منگی آن دو هفته تنگ شده، بگذار برگردم...و برنگردم..دیگر هیچ

چیز نمیخواهم.
یک هفته بیشتر نبود اما عمر شیرینی بود؛ آنقدر پر خیر وبرکت بود که

کوتاهی اش را نفهمیدم، آنقدر هوایش خوش بود که ریه های جانم هنوز

هوای دنیایم را پس میزنند....
کربلا را دوست داشتم ،بخاطر نداشتنش بغض کردم، اشک هم ریختم اما

خودمانیم یادم نمی آید التماسش را کرده باشم ، دوستش داشتم اما از

بردن نامش و از خواستنش برای خودم شرم داشتم..اما حالا باهمه بدی ام

التماستان میکنم برم گردانید التماستان میکنم نگذارید بین من وبهشت

دنیا فاصله بیفتد، التماستان میکنم نگذارید هرگز داغ کربلا برایم سرد

شود...بی جوابم نگذارید..
من از خودم شرم دارم بخاطر بی عرضگی ام...بازهم ببخشیدم! به بانوی

دوعالم ببخشیدم!
دلم فقط خوش است که دلم را داغ زده اید تا نشانی داشته باشم ، تا

شکل دلدادگانتان باشم آن زمان که دلدادگانتان را صدا می کنند و نشانی

ازشان می خواهند تا مدرکی باشد بر عشقشان، خوشحالم داغ کربلا را بر

دلم نهاده اند تا در میان ادمهای دنیا گم نشوم....دلم به همین داغ خوش

است ، به همین نشان...
                                       




تاریخ : یکشنبه 92/10/1 | 9:22 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف