سفارش تبلیغ
صبا ویژن

            




تاریخ : چهارشنبه 92/11/16 | 2:39 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

مادرم همیشه می گویند:

"بچه آدم بادومه اما نوه، مغز بادوم"...این کوچولوها دوتا از مغزهای شیرین بادام خانواده ما هستند.

عطیه سه سال و نیمه و ریحانه شش ماهه...

بمیرم برای دل امام حسین مظلوممان

    




تاریخ : سه شنبه 92/11/15 | 6:18 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

به پیشنهاد یکی از دوستان عزیز، قسمتی از جسارتی که دو ماه پیش در مقابل اولین کاتب وحی انجام دادم رو در وبلاگ گذاشتم تا ...

شاید هدفم اینه که بقیه بفهمن برای کتابت قرآن حتما نباید خط خیلی خوبی داشته باشی،مهم اینه که تبرک کنی قلمت رو..

شایدم هدفم به نمایش گذاشتن جسارت یه آدم همیشه محتاط بوده...

حتی شاید انتقال شادی وصف ناپذیری که از دیدن این خاطره همه وجودمو پر میکنه.

بهر حال،تو این چند سالی که توفیق مشق کردن داشتم هرگز چنین لذتی نبرده بودم، فکر کن بعد از نماز صبح روز وداع ،مقابل بزرگترین کاتب قرآن نشسته باشی و با قلم شکسته و خط بچگونه ت با کلی شادی و با بیشترین آرامش ممکن حدود2ساعت کلام زیبای خدا رو بنویسی...

خدایا! بحق امام علی عزیز،به همه خوشنویسای ما این لذت شیرین رو بچشون...آمین 

---------------------------------------------------

این صفحه هنوز کامل کامل نشده،اعراب و شماره آیات و تذهیب و...عزیزان به بزرگی خودتون ببخشید

 




تاریخ : دوشنبه 92/11/14 | 10:50 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

               

 

امام مهربانم! اگر کسی را دیده باشم که زبان حالش این بیت باشد فقط شمایید...چه می گویم؟ من که شما را ندیده ام،اما آنقدر برایم آشنا هستید که هرگز حس نمیکنم ندیده باشمتان. آنقدر دوستتان دارم که گاهی آنقدر دلتنگتان می شوم که از این جدایی اشک می ریزم...مثل وقتی که دلتنگ امام رضاجان می شوم....برایم آشناتر از همه آشنایان اطرافم هستید.

می دانم همه این علاقه، صمیمیت و حتی شرم از شما ، اثر آن خواب شیرین چند سال پیش است. هنوز صدای گرمتان در گوش نالایقم هست، هنوز نگاه مشفقانه شما را بخاطر دارم، هنوز زمزمه نصایح پدرانه تان آرامش بخش روح کدر و ناآرامم هست، هنوز هم وقتی یادم می آید خجالت میکشم...

الحمدلله که به این یقین رسانیده شدم که شما حتی بعد از حیاتتان هم به یاد و دل نگران همه فرزندان خود هستید، حتی فرزندان ناخلفی چون نارنجک!

 این روزها همه جا حرف از شماست، همه از شما یاد میکنند..همه از خاطرات حضور شما در ایران می گویند..دل من اما ،..دلتنگ هستم برای همان چند لحظه نشستن در محضرتان! حتی در خواب، حتی برای شنیدن سخنان عتاب آمیز اما دلسوزانه و شیرین که تا عمق جان ادمی نفوذ می کند...

آقاجان! شما که حواستان به ما هست و از احوالاتمان آگاهید، برایمان دعا کنید، خیلی دعا کنید.. 




تاریخ : یکشنبه 92/11/13 | 10:0 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

حتما این پروانه زیبا حس خوبی دارد از اینکه از پیله ای که محکم او را پیچیده بود، رهیده...
و شاید مدام خدایش را شکر می کند که از آن امتحان سرنوشت ساز سربلندش کرده!
چند بار خدایمان را بخاطر رهانیدنمان از امتحانات سختی که در پی اش یک دنیا آسایش و زیبایی بوده، سپاسگزاری کرده ایم؟
خوش بحال پروانه! چه حس خوبی دارد آزادی!
خدای زیبایی های نهفته در سختی ها، سپاس بخاطر امتحانات سخت و سازنده ات.
خدای مهربانی های نهفته در ناملایمات!ما را از پیله سختی که خودمان با افکار غلط و تجمل گرایی و دنیا دوستی دور خود پیچیده ایم، آزاد کن و به بندگی خود نائل ساز ، که آزادی برای همه شیرین است و آزادی جز در بندگی تو معنا نمی شود محبوبم!



تاریخ : دوشنبه 92/11/7 | 4:17 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

استاد سؤال ها را میپرسد ، جوابی ندارم تا بدهم، خجالت میکشم و سرم را به زیر می اندازم...حسابی بهم ریخته ام قول میدهم برای جلسه بعد هرچه پرسیدند کامل جواب بدهم...

امروز جلسه بعد بود...بازهم تکرار شد، بازهم خجالت کشیدم..عزیزی می خندد می گوید: از وقتی از کربلا برگشتی حواست پرت شده...

در جواب این جمله هزاران دل، جواب دارم..اما سکوت شیرین ترم میآید.

میدانم نباید بعد از کربلا اینگونه شوم میدانم دلیل و بهانه خوبی برای تنبلی ام نیست، نباید باشد..اما سخت است بهشت ببینی و در آن زندگی کنی و یکباره به زمین پرتاب شوی...استاد نمیدانست بعد از بهشت چه بر دلم آمده، خودم هم نمی دانم ؛ شده ام مرده متحرکی که حرف می زند، می خورد، می خوابد، راه می رود، می خندد، و ..و ..و..خلاصه هر کاری که یک دوپای انسان نما می کند، اما لحظه ای نتوانسته راحت نفس بکشد،حتی در خواب آرامش ندارد، بی حوصله و خسته  کارهای روز مره را انجام می دهم، و اگر خلوتی به دست آید به دل مظلومم دل میدهم و کمکش میکنم برای یادآوری خاطرات زیبای بهشت، دلی که بعد از دو ماه و اندی هنوز بی تاب هوای نجف است آنقدر که ...بگذار بماند برای خودش! خسته ام از این زندگی اجباری ،نه آنچه خدای خوبم برایم رقم زده ، نه! خستگی ام از زندگی کردن برای دیگران است... ای کاش فرصتی بود تا فقط برای خودم، برای دلم زندگی کنم...

استاد می داند حواس نارنجک جمع نیست اما نمی داند حواس دلم در حرم جا مانده.

راستی آقا جان، مولای مهربان حتی شیعه نماهایی چون من!

دلم اگر در حریم شما جا مانده بود حتما آرام بود من می ترسم از این بیقراری، نکند راه را گم کرده باشد؟ ای کاش در شهر ودیار شما گم شده باشد،نکند اسیر دام های دنیا شده باشد ؟ دلم گم شده حتی برای من، یادم هست در آخرین دیدارمان سپردمش به شما، گفتم امانت!...پس کجاست؟

کمکم کنیدآقا جان! نمی خواهم برگردم به زندگی قبل از کربلا، اما اندازه این بی قراری ها هم نیستم...خیلی کوچکم، زبونم،نالایقم،روح بزرگی میخواهد تا همه این زیباییها را در خود جای دهد، روح کوچکم را کمکم کنید ای کشتی نجات! 




تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 10:18 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة

پیامبر مهربان ما که جز حق نگفته اند، پس ما در پی چه هستیم؟ وقتی چراغ هدایت روشن و فروزان است و کشتی نجات مدام برایمان علامت میفرستد، چرا در نور چراغ هدایت قدم بر نمیداریم و دستمان را دراز نمیکنیم تا به کشتی نجاتی که همیشه در کنارمان هست راه بیابیم؟

خوشمان می آید که خود را به خواب بزنیم مگر غیر از این است؟

دوست داریم نابینا باشیم و نبینیم این چراغی که ظلمت شب دنیا را با نور خیره کننده اش شکسته و نبینیم کشتی نجاتی که میخواهد ما را از غرق شدن در دریای طوفانی دنیا و دنیا گرایی نجات دهد.و گرنه  حسین علیه السلام را همه  شناخته اند حتی دشمنانش؛ اگر غیر از این بود تلاش نمیکردند دست شیعیان را از دامن پر مهرش کوتاه کنند.

با خود صادق باشیم:

حقیقتا ره گم کرده ایم و شاهراه را نمیشناسیم یا از نابینا بودن و غرق شدن لذت مییبریم؟




تاریخ : چهارشنبه 92/11/2 | 10:57 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

امشب حالم هیچ خوب نبود ردیف اخر کلاس را انتخاب کردم تا اگر بغضم ترکید نگاهی آزارم ندهد و راحت باشم ...

اما یک لحظه همه چیز فراموشم شد ...همسفر کوچک بهشت را دیدم...

زهرای سه ساله، که همنشینی با او به سفر کربلایم رنگ دیگری بخشیده بود...

دوماه گذشته بود ..زهرا را به یاد آن روزها وشبها در آغوش گرفتم یک آن همه خاطراتی که باهم داشتیم از ذهنم گذشت؛ یک ساعتی در کنار هم بودیم، پاکی روحش همه غم ها و بیچارگیهای دلم را شست بدون آنکه خودم بفهمم.

بعد از کلاس شیرین تفسیر، حال خوبی داشتم .از گرفتگی دل بیقرارم تا دوساعت پیش، خبری نبود ...خاصیت نفس استاد بود اما بی انصافی است اگر حضور فرشته کوچک را نادیده بگیرم...حضورش و حرفهایش و معصومیتش آرامم کرد

اما آرامش قبل از طوفان بود...دلم هوای کربلا دارد، کاش امشب هم بیقرار میخوابیدم تا چند ساعت بعد راهی حرم شوم...




تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 11:13 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

                

 

سلام بابای رحمت!

رحمت برای شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، ارمنی، و....رحمت برای انسان ...رحمت برای عالم!

خیلی حرف است بگویند رحمت للعالمین! 

ما که  اسمتان را زینت بخش وجود ناچیزمان کرده ایم، برای خودمان هم رحمت نیستیم چه برسد به خانواده، فامیل، شهر، ....چه برسد به عالم!

من که وجودم حالا دیگر فقط و فقط زحمت است، برای همه آنانی که  به وجود نا لایقم محبت دارند، حتی برای خودم!

همیشه زحمت بوده ام اما دو ماهی شده که تازه این را فهمیده ام!

همیشه فکر میکردم ... حتی از به زبان آوردنش هم خجلم، اما مهم این است که تازه فهمیده ام وجودم همیشه زحمت بوده، حتی برای این جسم !نمیدانم چه ناسپاسی ای کرده بوده که دچار همچین همنشینی شده و حالا هم باید بکشد بار رنج آور این رفاقت اجباری را!

چرا افسرده حال نباشم وقتی به اینچنین حقیقتی پی بر ده ام؟

بابای امت اسلام! بابای مهربان نارنجک پست!  امروز فقط خدا میداند در آسمانها چه شادی عظیمی بوده و چه دلها بواسطه توسل به شما حاجت روا شده؟ خواهشی دارم و توسلی:

وشما را به او سوگند میدهم که به درخواست خودش برای بخشش از طرف خداوند هم خودش را واسطه قرار دادید؛

به امام علی جان مظلوممان قسمتان میدهم ،به گوشه چشمی ما را فرزندان خلفی برای خود و بندگان صالحی برای خدای رحمانمان، و یاوری برای حضرت مهدی عزیزمان قرار دهید.

و دلمان را از اغیار پاک و جز حب یار در این خانه هیچ باقی نگذارید!

 




تاریخ : یکشنبه 92/10/29 | 9:30 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

چند وقت پیش در جایی خواندم که آیت الله مجتهدی رحمت الله علیه به کسی سفارش کرده بودند اینگونه دعا کند:

خدایا!
مرا موفق به انجام نوافل گردان.
مرا موفق به دانستن مسائل شرعی‌ام بگردان.
نزدیک‌ترین وسیله رسیدن به خودت را به من نزدیک کن.

-------------------------------------------------

به نظرم خیلی شیرین و زیبا آمد، گفتم بقیه هم استفاده کنند

شب جمعه است، این بنده ضعیف خدای مهربان امیدها دارد به این شب عزیز و ...بماند.

بماند که مثل همچین شبی بزم شیرین کاظمین و باران حرم ، مرا مجنون کرد و بماند که هر شب در حسرت آن شب به خواب میروم.

هر شب جمعه خدای خوب سفره بی منتش را پهن تر میکند و همه را دعوت میکند اما ما کجاییم که پاسخش گوییم و بهره ای بجوییم از این سفره بی مثال!

اگر به هر دردی مبتلاییم ،اگر روحمان گرسنه است ،اگر حرفهای ناگفته داریم ،امشب را از دست ندهیم ، سفره مولایمان برای هر ذائقه ای خوراک مناسبی دارد ...این سفره را از دست ندهیم!

دوستان! دعا بفرمایید برای دل بیقرار و آشفته نارنجک!

 




تاریخ : پنج شنبه 92/10/26 | 8:9 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف