سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ما هم سیاه پوش شدیم! 

امید که مقبول افتد حضرت عشق!

و امید که این جمله عاشقانه حضرت مهدی عزیز ، در دلمان نفوذ کند و عشق را بر قلبمان حاکم فرماید!

لأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ؛

امام مهدى(ارواحنا فداه) در زیارت ناحیه مقدّسه خطاب به امام حسین(علیه السّلام) می گویند: هر صبح و شام بر تو گریه و شیون مى کنم و در مصیبت تو به جاى اشک، خون مى گریم .
بحار الأنوار ، ج 101 ، ص 238




تاریخ : یکشنبه 92/8/12 | 11:14 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

                                  

تو چه لذتی از خلقت من بردی؟ 

از دوست داشتنم چطور؟

من نبودم قرار نبود دنیا دنیا شود وآخرت هم آخرت؟

قرار بود نعوذ بک تنها بمانی؟

مرا برای چه خلق کردی لیلای من؟

چرا اینقدر دوستم داشتی تا مرا خلق کردی و مرا لایق وصل خود دانستی؟ و دوست داشتی برایم که بچشم لذت دوست داشتنت را وحتی از درد دنیا، پیشت نالیدن را؟

چرا اینقدر عاشقم بودی که خلقتم را نیکو قرار دادی و خاکم را با عشق محبانت ، با عشق حسینت سرشتی؟

چگونه حمدت گویم و چگونه از تو عذر بخواهم بخاطر قدر ناشناسی ام؟چگونه سر بر آورم و با تو سخن گویم؟

کاش من هم باندازه سر سوزنی از عشق بویی برده بودم تا اینچنین در محضرت گستاخی نکنم ؟

وجود بی لیاقت مرا چه به عشق عشاق تو؟ وجود مرا چه به دوست داشتن و گریستن بر نام مبارک حسین؟

بوی ماه معرفت می آید، بوی سیب می آید.... من ، اما هنوز بوی بد بی معرفتی، بوی بد دنیا میدهم ...

نکند بازهم از کاروان عشق مولایم عقب بمانم؟

تنها دارایی حقیقی ام!

قلبم را برای خودت و معرفت بهسلطان عشقت، امام حسین جان مهربان و با معرفتم پاک گردان.

آمین




تاریخ : شنبه 92/8/11 | 9:54 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

حاجی از سفر برگشته بود..سرش خیلی شلوغ بود، خیلی انتظار کشیدم تا حج تمام شود و بتوانم با او ملاقات کنم، گرهی

در کارم افتاده بود و میدانستم غیر از او همه مرا نا امید میکنند و راه نجاتم را فرار میدانند..تلفن را برداشتم و تماس گرفتم

جوابم را داد، معلوم بود کار دارد اما مثل همیشه نبود ، حرفهایم را باحوصله گوش داد و گفت فردا تماس بگیر ، چند بار دیگر

تماس گرفتم تا وقتی داد تا به دیدنش بروم، رفتم چقدر آرام و با طمأنینه حرفهایم را گوش داد بدون آن عجله های

همیشگی،خوب گوش داد و نشان داد مرا درک میکند ومشکلم را میفهمد،در رفتارش چیز جدیدی میدیدم نمیدانم چه بود اما

با  وجود کار زیادش خوب گوش میداد خوب راهنماییم کرد..

میخواستم بگویم حجتان قبول ، آنجا که رفتید چه خبر بود؟ چه کردید؟ چه دیدید؟ وچه گرفتید که اینقدر خدایی تر شده اید؟

راستی خوب است آدم یکماه در این دنیای دون نباشد نه؟

نپرسیدم و پشیمانم چون میدانم اگر کسی تعریف کردنی از حج داشته باشد اوست ،خیلی ها فقط بازارها را دیده اند و

خیلی ها مثل منند که نمازشان هم...چه برسد به حجشان!

...از همه حرفها و راهنماییهایشان یک چیز خیلی به دلم نشست و آرامم کرد:

" قطار هم که میخواهد راه بیفتد یک انرژی عظیمی میخواهد، بعد راحت روی ریل حرکت میکند"

این گره اول کار من است، معلوم نیست ممکن است حرکت اولم حتی چند سال طول بکشد اما بالأخره روی ریل خواهم افتادانشاءالله؛ به شرط اینکه الآن انرژی عظیمی را صرف کنم.

خدای حکیمم!

میدانم که هرچه فاصله کمتر باشد، دریافت انرژی بیشتر میشود

کم انرژی که هستی یعنی دور شده ای از منبع انرژی!

 مرا در آغوش بگیر تا دیگر فاصله ها مرا خسته نکند و نیروهایم تحلیل نرود!

 




تاریخ : جمعه 92/8/10 | 5:19 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

بازهم شب جمعه است

از اول هفته  انتظار این ساعات را میکشم

هر شب با وجود خستگی زیاد خواب نمیرم 

اما... شبهای جمعه حتی اگر عصر بخوابم تا شب را درک کنم، سر شب خوابم میگیرد

این یعنی شکستن کاسه مجنون؟

یا اینکه به خودم ثابت کنی مال این حرفها نیستم وباید قدری در حرفها و ادعاها و رفتارم هماهنگی ایجاد کنم ؟

چه کنم که مولایم علی علیه السلام  فرمود:

" اگر بردبار نیستی خود را به بردباری بزن چون کمتر کسی است که خود را به گروهی شبیه سازد و مانند آنها نشود"

خود را به عاشقان تو شبیه میکنم تا شاید بوی عاشقانت را بدهم؛ حتی اگر شده در کلام!

دوستت دارم مولای خوبیها 




تاریخ : پنج شنبه 92/8/9 | 8:24 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

پیامک آمد...

" از شلمچه به شما سلام میرسانم"

یکی از راویان با صفای راهیان نور  بودند که سال قبل مهمان دل سوخته شان بودیم...و چقدر باصفاتر بود زیارت مناطق با بیان شیوا و به دور از تکلف این بزرگوار!

دلم خیلی برای شلمچه تنگ شد، اما دلخوش بودم به این  که  بیادم بودند ،میدانم که برایم دعا هم کردند.

....وقت خواب از خواهرم پرسیدم بخواهی بروی مسافرت ،کجا را می پسندی؟ جنوب یا مشهد؟

گفت: معلوم است جنوب.

نمیدانم این شهدا چه کرده اند که همه را دلباخته خود کرده اند، اردوی دانش آموزی راهیان نور سال قبل خیلی بهش چسبیده بود! 

دعا میکنم به همین زودیها باز بخوانندت زهرای عزیزم!درحالیکه سرافکنده نباشی در محضر  شهدا!


 




تاریخ : چهارشنبه 92/8/8 | 10:10 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر




تاریخ : چهارشنبه 92/8/8 | 9:50 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

خواستم یک روز تولدت را زودتر تبریک بگویم، اما...

بازهم خدای خوبمان پیش دستی کرد...

هدیه ات را همان که عاشقش هستی ، همان که دوست داری ببارد و با موسیقی  دلنوازش آرام میگیری، را دو روز زودتر از موعد برایت فرستاد برای اینکه ...

شاید برای اینکه تا روز تولدت لبخند ملیحت بر لبانت نخشکد!

شاید برای اینکه یادت بماند خدای مهربانمان مثل ما آدمها نیست که مراجعان زیادش باعث غفلت از سالروز خلقت نمونه ای از اشرف مخلوقاتش نمی شود!

شاید برای اینکه دیگر فکر نکنی غریبِ پاییزِ زیبایی!

شاید برای اینکه...یادت بماند خیلی دوستت دارد! بیشتر از همه!

                         تولدت مبارک

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

این هم هدیه نا قابل من ، ترکیبی از عاشقانه هایت!

البته هدیه اصلیم این است:

100 گل صلوات به نیابت از تو برای سلامتی و تعجیل در فرج مولای خوبیها حضرت مهدی عزیزمان!





تاریخ : سه شنبه 92/8/7 | 10:8 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

                               

  تابلو ی کم نظیری از آثار استاد عزیزم ، امیر خانی کویر، استاد رهبران 




تاریخ : دوشنبه 92/8/6 | 11:19 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

نیمه اول شهریور بود ...با حدود15 نفر دیگر رفتیم ده جمال....اردوی زیارتی ، سیاحتی، خودسازی، هرچه شما بنامیدش...به آن میگفتند اردوی جهادی !

چقدرهم لذت بخش و باصفا بود...

حدود2 ماه گذشته است  ، بچه ها الآن مشهد هستند ، سعادت نداشتم همراهشان باشم...امام رضا جان هم دیگر خورده شیشه دارها را قبول نمیکنند.... دوست داشتم عید غدیر کنارشان باشم و با آنان عهد اخوت ببندم...قسمتم نشد ...

دوست داشتم یک بار دیگر زانو بزنم مقابل باب الجواد و عرض ادب کنم و سرم را به زیر بیندازم و بگویم آقاجان ببخشید آبرویتان را بردم و شیعه خوبی نبودم و رویم سیاه که شما اینقدر مهربانید و روی سیاهم را ندیده گرفته اید، دوست داشتم یک بار دیگر بنشینم در صحن جامع و زیارت جامعه بخوانم ، دوست داشتم یک بار دیگر  صحن آزادی و زیارت آل یاسین را تجربه کنم، دوست داشتم یک بار دیگر نیمه شب در صحن انقلاب نماز نافله بخوانم و کلی از جاماندنم گله کنم ، دوست داشتم یک باردیگر از خلوت صبحگاهی صحن قدس استفاده کنم و زیارت عاشورا بخوانم، مسجد گوهر شاد و نماز های ظهرو عصر ،رواق امام خمینی و دعای ندبه، حتی صحن جمهوری و نماز جمعه ای که در آن یخبندان خواندیم انگشتانم از سرما میسوخت ،اما.... شیرین بود

دلم تنگه قدم به قدم حرم شماست...اما فقط میتوانم بنشینم دو زانو و سرم را بزیر بیندازم و با چشمان اشکبار بگویم :

شرمنده ام آقاجان ببخشید شیعه خوبی نبودم ،شرمنده ام که خالص نبوده ام ،خورده شیشه ام زیادشده و قابل چشم پوشی نیست، شرمنده ام که دست محبتتان هنوز بر سر نا قابلم مانده و قدر ندانسته ام!




تاریخ : یکشنبه 92/8/5 | 3:21 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

بارانی بارید بر دلم و شست همه دلنگرانیها و بیقراریهای این روزهایم را ، اما ....تا کی؟

مطمئنم حس خوب یا بد نخواستن بودن باز هم بر میگردد...

 از آرامش های قبل از طوفان بسیار بیش از خود طوفان ضربه خورده ام...

درونم غوغایی خواهد شد...منتظرش هستم .

اما برای نیامدنش دعا میکنم

از خدای خوبم برای روزهای طوفانی ام صبر خواسته ام

او خیلی مهربان است ...حتما کمکم میکند




تاریخ : شنبه 92/8/4 | 10:51 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف