- از دیشب مردد بودم که به کدام مدرسه بروم؟ دلم گفت دخترانه!
- صبح بعد از نماز شروع کردم به سبک کردن حافظه گوشی ام، پیامهای اضافه را پاک میکردم رسیدم به پیامهای خداحافظی و زیارت قبول ...قدری خواندم دلم نیامد پاک کنم ...تنها یک عکس گرفته بودم از سفرم..."گنبدی که از پنجره اتاقم در نجف دلبری میکرد"
- سیر نه، اما قدری چشمانم را سبک کردم و بر بدبختی خود اشک ریختم...رفتم مدرسه ، یکی از همکاران گفت مدیر امروز عازم کربلا هستند!
- مدیر، یکی از کسانی بود که وقت خداحافظی در آغوشش کشیدم، آرزو به دل بود، برایش دعا کردم "انشالله بعد از من شما مسافر کربلا باشید"
- اجابت دعای من نبود اما حالا مسافر کربلا شده بود و حالا او سفیر سبز دلهای شکسته آرزومندان بود، ...از دور دیدمش دستش را با اشتیاق برایم تکان داد ، با لبخند سلامی دادم و آغوش بازش را که دیدم نفهمیدم چه شد، هردو هوایی بودیم او امید دیدار داشت و من ...من حسرت زده و پشیمان...چقدر شیرین گریستم در آغوشش، شایدهیچکس نمیفهمید چقدر نالانم و از همیشه گیج تر و ناتوان ترم.چشمایی به اشکهایم خیره بود که جز لبخند و شادمانی از این چهره ندیده بودند...
- یکی صدایم کرد و گفت: گریه پشت سر مسافر... گفتم: اگر رفتی کربلا و بعد از دو هفته مسافر کربلا دیدی، ان وقت حالم را میفهمی! سکوت کرد
- چقدر حالم خراب شده بود هرگز اینقدر بی حوصله نبودم ، میخواستم گوشه ای را در اختیار بگیرم و ضجه بزنم ، چقدر دلتنگ تر شده بودم.
- خدایا حوصله دنیایت را ندارم، زائر حسین را چه به دنیا، بگذار برگردم، بهشت دنیایت آلوده میشد با ماندنم؟ یا بوی بد گناهانم فضای معطرش را بهم میریخت؟
- خدایا! من که حتی از بهشت آب هم نخوردم چرا مرا از آنجا بیرون کردی؟من فقط هوایش را نوشیدم، نگفته بودی و گرنه اگر میدانستم راضی نیستی ....
- خدایا ! چه میگویم؟ اصلا مرا بخاطر کسان دیگری به بهشت برده بودی، فکر میکنی نفهمیدم؟ نه خودم فهمیدم اما ...
- بگذار بازهم سکوت کنم، حرفهای قلبم بر این صفحه نمی آیند..اما بیا و بزمت را کامل کن و برای آرامش قلبمان زیارت بهشت ایران را هم نصیبمان کن!
- به خودت سوگند بیتابم، شب و روز ندارم، دیگر هیچ چیزی ندارم...همه دارایی ام قلب حقیرم بود که در بهشتت جا ماند...دیگر خود دانی
تاریخ : دوشنبه 92/9/25 | 10:17 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.