اربعین هست و آرزوی رسیدن به حرم.. مخصوصا برای کسی که اولین بارزیارت اربعینو پیاده رفته بود با همسفری که تازه همسفرش شده بود و الان دوسال می گذشت که همسفرش میرفت و او به بهانه ی جسمش ازهمه، جا میموند.
امسال غیراز بهانه های سالهای قبل دوسه تا بهانه جدیدهم بود اما دلم بند حرم آقا بود...از قبل از محرم پیشقدم شدم و به همسفرم گفتم می شه امسال منم ببری؟ مثل همیشه متواضعانه گفت معلوم نیست خودمم بطلبن..انگارنشنیده باشم بازهم خواهش کردم ،منم ببر،نرفتن پارسال و سال قبلشم سر دلم مونده منم ببر..
گفتن کمرت چی؟ راست میگفتن کمرم چی؟ چی فرق کرده بود؟مگه سالهای ا قبل بخاطرکمر و گردنم خودمو محروم نکرده بودم؟12ساعت اتوبوس سواری، چندین ساعت معطلی لب مرز،اونهمه پیاده روی ،این کمر و گردن و طحال و کبد و معده من...خدایا! یعنی بازم بمونم؟
سرمو انداختم پایین گفتم منم ببر، چیزی نمیشه ان شالله..
لبخندی که ازشون دیدم و ان شاللهی که گفتن دلمو شادکرد...از همون لحظه رؤیاپردازیام شروع شد...از هفته بعد رفتیم دنبال تمدید گذرنامه...کفشم دیگه داغون بود کفش خریدیم، هرکی پرسید میریداربعین گفتیم قصدداریم،ان شالله بطلبن.....تااااا دوهفته مونده به حرکت...یه شب گفتم راستش من خیییلی دو دلم ایشونم گفتن منم همینطور.
من نگران بودم بین راه یکی از بهانه هام بزرگ بشن و دست و پای همسفرم هم ببندم...گفتیم چه کار کنیم؟
هردو دلمون به رفتن امرمیکرد اما عقلمون به نرفتن من...
استخاره کردیم و جواب این بود که عاقبت خوشی ندارد...
فکرمیکردم اگر جوابش مطابق میلم نباشه خونه رو روسرم میذارم..اما فقط سکوت کردم وگفتم خیره پایظرفشوییی وایسادم حتی بغض نکردم که پای همسفرم لنگ نشه و برا رفتن بدون من تردیدنکنه..گفتن میخوای منم نرم امسال؟ با ترس گفتم نه اصلا. براچی ؟ من نمیتونم برم ، لااقل ازاین خونه یکی باید بره.
بی تعارف حال هردومون گرفته شده بود اما تصمیم گرفته بودم روحرف خدا حرف نزنم...دلم خیلی گرفت، نمیدونم شایدم شکسته بود..
شاید گریه هم کردم...اما میدونم حالم خیلی خوب نبود...
.: Weblog Themes By Pichak :.