به نام خدای ...
مدتی است حرفهای ناگفته ام را به دل آرام نارنجک زمزمه نکرده ام...
حدود6ماه از آخرین دلنوشته ام میگذرد، خیلی اتفاقات تلخ و شیرین افتاد و خیلیها خودشان را نشان دادند و خیلیها در حق کوچکترین بنده خدا برادری کردند و خیلیها برادریشان را ...
بگذریم...دراین چند ماه بارها به نارنجک سر زدم اما چیزی ننوشتم تا از کسی گله نکنم بهتر است الآن هم سکوت کنم..
فقط همیشه از خدای خوبم سپاسگزارم که همیشه خدا بود بد بودن یا خوب بودن پدرم، مادرم وحتی خودم در خدا بودن او خللی ایجاد نکرد نشد زمانی خداتر باشد یا از خداییش کم شود...
خدای مهربان وعاشقم را سپاس که هرچه را نخواستم و لازمه زندگیم بود بی هیچ منتی و بی هیچ انتظاری به من ارزانی داشت و هر چه را دوست داشتم حتی باندازه رد شدن از ذهنم، در کوتاهترین فاصله ممکن به من هبه کرد...
و خدای عزیزم را سپاس که آرامشی که در این چندماه به نارنجکش عنایت کرد از همیشه عمرش بیشتر بود و امیدوارم شکر نعمت باعث افزونی آن گردد..
و این آرامش خیلی بیشتر از وقتی بود که بابا را چندین ماه روی تخت دیدم و بازهم آرام بودم؛ آرامتر از همه اعضای خانواده حتی مادری که همیشه باعث قوت قلبمان بود..
قلب آرام نعمت بزرگیست، آرامم اما ...
فقط نگران قلب مادری هستم که از غصه های این مدت شبها درد می گیرد، نگران چین و چروکهای صورت مهربانش و نگران لبخندهایی که هرروز کمرنگتر میشود...
نگران سکوت بابایی هستم که غم از چشمان مهربانش می بارد، نگران جسم لاغری که هرروز بی بنیه تر و ضعیف تر می شود، نگران آه هایی که در عمق سکوتش می کشد ...
چقدر ما آدمها بیخودیم که فکر میکنیم کسی هستیم برای خودمان و ذره ای به دیگران فکر نمیکنیم و افسار نفس خود را دو دستی تقدیم دشمن قسم خورده خود میکنیم و اجازه می دهیم ما، این جانشین خدای رحمان، مایه ی جشن و پایکوبی شیاطین شویم
خدای زیبای عالم!
همه ما را به راه بندگی خود هدایت و درآن راه ثابت قدم بدار
.: Weblog Themes By Pichak :.