سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا بر درجات شهید باکری عزیز بیفزاید که فرمود:

"دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز سه دسته می‌شوند: یک: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان می‌شوند. دو: دسته‌ای که راه بی‌تفاوت را بر می‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند. سوم: دسته‌ای که به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت می‌کنند که از شدت مصایب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود..."

حدود20 روز پیش با تعدادی از بسیجی های خاص( خاص از آن جهت که از بسیج فقط نامش بود و بس) عازم مناطق عملیاتی غرب شدیم..

جانبازی به عنوان راوی در این سفر با ما همسفر بود و هر از گاهی بلند می شد برای صحبت که انصافا صحبتهایش خیلی هم دردی دوا نمی کرد و بیشتر اعداد و ارقام بود..

دوستان ما در انتهای اتوبوس خیلی کم لطفی می کردند و در کمال بی ادبی به این جانباز موقع صحبت او بلند بلند حرف می زدند و می خندیدند و گاهی هم پاهای خود را روی تکیه گاه صندلی جلو بالا می بردند و می خوابیدند..متأسفانه یا خوشبختانه بنده و دوستم هم در همین انتها ساکن بودیم وامکان جابه جایی نبود...

خیلی تحمل کردیم و با زبان خوش با دوستان حرف زدیم اما فایده نداشت و هربار بدتر از قبل می شد وتا کشیدن کاریکاتور جانباز و تمسخر او هم پیش رفتند.

کار به جایی رسید که موقع صحبت این آقا علاوه بر بی ادبیهای قبل یک لحظه همه بلند شدند وبرای دیدن مناظر زیبای سمت چپ به این طرف هجوم آوردند و بلند بلند از زیبایی آن به هم می گفتند.

طاقت ما دیگر طاق شد و فقط یک جمله : " بچه ها خیلی بی ادبید"

آن وقت بود که همه منفجر شدند و سیل اعتراضات و محکوم کردن ما و جانباز و بسیج و...

دوست ما هم که تا آن زمان ساکت بود بلند شد و با غرو لند رفت جلو برای اعتراض به مسئول مربوطه و ماهم پشت سرش...

خلاصه اینکه دعوا بالا گرفت و تا آخر سفر ما نقل مکان کردیم به جلو و همه عقبیها کلی قهر کردند و....

بخاطر توهین هایی که به جانباز شد و خدا می داند به خاطر بی حرمتی به کسی که زندگی خودرا بخاطر ما کف دست گذاشته بود و 8 سال جنگیده بود با بچه ها بحثمان شد وگرنه بخاطر خودم هرگز سفر کوتاه این چنینی را به کام خودم ودوستانم تلخ نمی کردم.

..اما چندروز پیش وقتی دختر آن جانباز را دیدم یک لحظه همه آن دقایق تکرار شد و ناراحتی ام چندین برابر شد..

دختری زیبا رو که زیبایی اش دو چندان شده بود با آن آرایشی که کرده بود، با وجود چادری که پوشیده بود دستهایش تا نزدیک آرنج کاملا پیدا بود، النگوهایش باعث جلب توجه بیشترش می شد و خنده های دلبرانه و صاف صاف نگاه کردن به تک تک آقایانی که در آن جلسه روبروی ما نشسته بودند..

کاملا معلوم بود که همه مردهای حاضر حواسشان به حرکات این خانم هست .....

خیلی ناراحت شدم ..

آقای ...شما که از جنگ و بعد از جنگ و حق شهدا به گردن نسل بعد از جنگ خیلی حرف زدید، یعنی باور کنم همه اش حرف بود؟باور کنم چون تمام جنگ را درک کرده اید و جان فشانی کردید دخترتان حق دارد هرطور دوست دارد لباس بپوشد و رفتار کند؟آیا وظیفه او از من سنگین تر نیست؟

باعث تأسف است.

 

 




تاریخ : پنج شنبه 94/6/12 | 7:42 صبح | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف