سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعضی از اتفاقاتی که در زندگی برای انسان پیش می آید ممکن است خیلی زود فراموش شود، بعضی تا چندسال به یاد می آیند و بعضی تا آخر عمر در یاد انسان می مانند..اما بعضی دیگر مدام جلو چشم هستند..

قطعا اگر بیماری یکی از اعضای عزیز خانواده باشد هرگز فراموش نمی شود..

نارنجک این روزها خیلی به یاد جند سال پیش می افتد، آن سال که نه برای اولین و آخرین بار که برای سخت ترین بار بابا بیمار میدید..کمر بابا بخاطر سقوط حسابی آسیب دیده بود و به طور معجزه آسایی از قطع نخاع شدنشان نجات پیدا کرده بودند اما حال بابا تعریفی نداشت..

حافظه نارنجک روزهایی را بخاطر دارد که از یک دست بابا آویزان می شد وتاب می خورد، روزهایی که بابا پر از قدرت و عظمت بود واز تمام نا ملایمات به بابا پناه می برد..بخاطر همین دیدن این وضعیت بابا برایش خیلی سخت بود

تازه بعد از حدود یک ماه ( که خیلی هم به همه سخت گذشت )بابا میتوانستند دوسه قدم راه بروند اما نه تنها بلکه با کمک دو مرد نسبتا نیرومند!

و این چند قدم گاهی نیمساعت طول می کشید، خیلی وقتها بعد از این چند قدم رنگ بابا می پرید، وسرگیجه و ضعف مانع می شد بتوانند روی پای خود بایستند و راه برگشت را نه بر پاهای خود بلکه بر دستان مردها بودند... در باور نارنجک نمی گنجید این ضعف! آن هم برای قهرمان زندگی 17 ساله او...

الحمدلله گذشت و به خیر هم گذشت اما فراموش نشد و نخواهد شد و این روزها برای نارنجک دوباره تکرار می شود.. حالا می فهمد، کمی درک می کند چگونه نمی توان حتی چند قدم برداشت..درد دارد ، گاهی وقتها خیلی!

اما درد دیدن نگاههای نگران مادر و زحمات این فرشته همیشه مهربان ، خیلی بیشتر است

نارنجک حالا شاید ذره ای بفهمد که وقتی پیچک می گفت "من هستم و عقربه های ساعت که با آرامش بدنبال هم راه می روند و چرا این روزها نمی گذرد" یعنی چه؟

انسانی که همه دنیا را خراب وآباد می کند با حرکت آنی و کمتر از میلیمتر یک مهره کوچک، از درد شب ها را ممکن است بیدار باشد، و نه نشستن نه خوابیدن نه ایستادن نه راه رفتن حالت ارامشی در او ایجاد نکند...

"و خلق الانسان ضعیفا" کاش یه همین چند کلمه ایمان داشتیم!




تاریخ : چهارشنبه 94/4/24 | 5:53 صبح | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف