شبهای جمعه جور دیگری هستم آتش غمی شیرین در دلم زبانه میکشد، از آغاز مغرب یاد توصیفاتی که در مفاتیح نوشته اند می افتم وچقدر آدم را حریص میکند تا حتی چشم بر هم ننهد تا از لحظه لحظه این شب پر برکت توشه برگیرد. توشه برگیرد برای دنیا برای آخرت ؛ میدانی چند ساعت وقت داری؟چند ساعت بیدار باشی و بتوانی به چیزهایی که میخواهی برسی البته که ممکن است به خیلی هایش نرسی اما حداقل تو خواسته ای حالا اگر او صلاح بداند میدهد واگر نه...باید صبر کنی تا وقتش برسد شاید هم بماند تا عوضش را در آخرت نشانت دهد.
لیلای من! قدری دلتنگ سال های پاکی و خلوصم هستم آن سالهایی که هنوز نمیدانستم باید به همه لبخند بزنی وپشت سرشان هرچه میخواهی بگویی تا آدم باشی و عادی! تا بتوانی بدون اینکه بغضی در گلویت باشد با آدمها و عادی ها زندگی کنی!
دلتنگم، دلتنگ کسی که دردم را و حرفم را بفهمد! خودم هم بی درد شده ام میترسم روزی آدم شوم از آن آدمهای عادی! میخواهم امشبم را به مدد دستان گرمت زنده کنم شاید قلب مرده ام جانی دوباره یافت تا بتواند تا حداقل هفته آینده عادی نباشد...
مولای خوبیها دوستت دارم و برای مجالست با تو دلتنگم، شب جمعه ام و بلکه زندگی دنیایم را زنده کن تا برای همیشه زنده بمانم . از عادی بودن گریزانم بگذار برای تو عادی باشم و انگشت نمای آدمهای زمینت..میخواهم بنده تو باشم کمکم کن بندگی کنم
.: Weblog Themes By Pichak :.