بسم الله الرئوف الرحیم
بازهم مهر آمد و بچه ها روانه مدرسه شدند،
سال دومی است که مهرم بی مهر شده و بدون بچه ها سال تحصیلی ام شروع می شود، سعی کردم راضی باشم به رضای خودش.
خودش گفت اول مشورت کن بعد توکل کن و بچسب به کارت.
مشورتها کردم سال قبل و توکل و...
اما خیلی اذیت شدم ، بی نهایت روحم پریشان شد وشب وروز کابوس نداشتن بچه ها و سرکله زدن با آدم بزرگهایی که هنوز بزرگ نشده بودند..چقدر سوختم.
بچه ها عجیب ترین موجوداتی هستند که دل نارنجک را سالهاست برده اند، اصلا دنیا اگر بچه ها را نداشت دیگر چه کششی داشت؟ مثل جادو می مانند، با نگاهشان انگار شادی تزریق می کنند، با غمشان دنیا را آوار می کنند بر سر آدم...چقدر عزیزند این فرشته ها!
امسال بازهم به بازی تقدیر نا خواسته بله گفتم شاید باید می بودم تا جبران کنم..شاید سال قبل نارنجک هم کمکاری کرد، شاید باید می بودم تا بزرگ شوم.
گاهی فکر می کنم در عین حال که نازک نارنجی تربیتم نکرده اند اما خیلی بچه ام، خیلی کوچک، خیلی نازک نارنجی...
نمی دانم خدا می خواهد از این نارنجک نازنازی چه بسازد وبرای چه باید بزرگ شود و آینده اش را چه چیز رقم زده که لازمه اش بزرگ شدن اینچنین است اما می دانم دستهایم در دستهای مهربان خودش هست می دانم رهایم نمیکند میدانم دوستم دارد.
خداجان! دوستت دارم، و سپاسگزارم بخاطر اینکه مرا در راه خودت آفریدی، هرچند خیلی بازیگوشی میکنم و خیلی گم می شوم، این هم بخاطر اطمینانی است که خودت ایجاد کرده ای..روی ماهت بوسیدن دارد مهربانم
.: Weblog Themes By Pichak :.