سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امشب بازهم دلم هوای حرم دارد..حرم بابای امت!

با همه شیعه نبودنم، شیعه ام چون بابای امت را دارم، خوشبختم بخاطر داشتن چنین بابایی.

دلم هوایی نجف است، هوای آن سحر آخر را دارم که سر بر آستانتان نهادم و بارها رازهای مگویم را نجواکنان برای خود تذکر دادم، و نوازشی سخت که بسیار شیرین بود و بسیار کشنده،خجالتش آبم کرد..

دلم هوای سحری را دارد که با پیچک به اذان صبح رساندیم و بعد از نماز از سرمای شیرینش خزیدیم در رواق مشرف به حریم خصوصی شیعه ها...

جایی کنار دیوار، دلم نشاندم و با شوقی غیر قابل وصف و جسارتی بی سایقه مقابل ارباب خوشنویسان عالم بساط پهن کردم و با آرامشی که هیچ چیز نتوانست خرابش کند ...

نارنجک نبود که آنجا نوشتن آغاز کرد، نارنجک فقط دستی را دید که قلم در مرکب فرو برد و آرام قلم را بر کاغذ نشاند و مکتوب شد آیات صفحه سوم قرآنی که نذر حریم بانوی آب وآیینه بود...نارنجک فقط به نظاره نشست رقص زیبا وبی سابقه قلم را و بخاطر همین هرگز به آن صفحه خاص نگفت زیبا نیست، ناپخته است، ناموزون شده...فقط همان صفحه!چون بقیه صفحات را قبول دارد که کمی دخیل بوده در نوشته شدنشان اما آن صفحه خاص بود، حتی صفحاتی که مکتوب شدند تا برسند به حریم حضرت سقا هم به پای آن چند سطر نمی رسند...

چه کردید با دلم؟ چرا قرعه به نامم افتاد؟ چرا مرا در راه راست قرار داده شده آفریدند؟

نیم نگاه شما با دلها کارها میکند،یکبار برای همیشه نگاهم کنید تا رانده نشوم از این آستان، تا باشم آنکه لبخند برلبانتان می نشاند همیشه...آقاجان! نارنجک خیلی خیلی تنهاست، کارها سخت شده، بالم شکسته، و زنجیرها بر دلم کشیده شده اند...شما را به بانوی دو عالم بندها را بازکنید و عبورم دهید از این مسیر پرخطر...خیلی میترسم!

 




تاریخ : پنج شنبه 93/6/27 | 11:45 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف