وقتی خبرش را خواندم خیلی غصه دار شدم 2روز از آخرین مهلت ثبت نام گذشته بود..ثبت نام برای شرکت در یک هدیه به حضرت ابوالفضل علیه السلام.

بگذرد که خود آقا عنایتی فرمودند و بنده هم درکنار بزرگان باز سهیم شدم در این هدیه اما...

اما دلم خیلی سوخت که باز هم نه شنیدم برای بودن در جمعی باصفا و اهل دل!

هرچند استاد میگویند اینها سیاه بازیست، اینها خلوص ندارد اما حضور در همچین جمعی آرزویم بود، شاید دیگر تا آخر عمرم همچین فرصتی برایم پیش نیاید آنجا اردوی جهادی نبود که بگویند نه! و دلم را خوش کنم که انشالله سال دیگر اجازه می دهند..سفر مشهد نبود که بگویم انشالله موقعیتی بهتر...

همه اساتید جمع بودند حداقل می شد با آنها آشناشد می شد برنامه ای برای آینده ریخت می شد از تجربیاتشان برای بهتر نوشتن هدیه ام به حضرت معصومه جان استفاده کنم...

روزی ام نبود؛ آقایی که عنایت فرمودند تا سهم کوچکی داشته باشم، صلاح ندانستند بیشتر از این عنایت کنند، ظرفیتش شاید نبود در نارنجک.

-------------------------------------------------------------

این روزها چیزی ننوشتم تا گلایه نکرده باشم اما نشد ، نمیتوانم خودم را به آن راه بزنم و وانمود کنم اتفاقی نیفتاده، به حالت انفجار رسیده بودم .

روز همایش، هر ساعتش سوختم...هنوز هم فراموشم نشده امشب با دیدن عکسهایش داغم تازه شد...




تاریخ : شنبه 93/4/7 | 9:42 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف