قصه از روزی شروع شد که با حاج یکتا، جلسه ای داشتیم...به تشویق ایشان، به رایانه نزدیک تر شدم، رایانه،این غول عجیب غریب و ماشینی که همیشه از آن فرار می کردم،چرایش را شاید روحیه غیر عادی خودم باید بدانم،روحیه ای که از خیلی از تکنولوژی ها می خواست فرار کند غافل از اینکه در عصر تکنولوژی باید با حداقل هایش آشنا باشی تا بتوانی کمی عادی زندگی کنی...
بگذریم، نارنجک ساخته شد تا یاد شهدا را زنده کند تا او باشد که خیلی ها که نباید باشند وهستند کمرنگ تر باشند...
حدود ده ماه از هست شدن نارنجک می گذرد اما....
نتوانست بار این امانت بزرگ وسنگین را بکشد... تا وقتی که صدایش کردند برای زیارت بهشت....الان چند ماهی است که دستش به نوشتن نمیرود مگر آنکه یادی از سالار شهدا هم می شود، حتی اگر نوشته نشود باز هم هنوز همه چیز بوی کربلا می دهد،الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله
بوی خوبی دارد کربلای ارباب، ای کاش همه مشرف شوند،ای کاش بیدار باشند و با همه وجودشان ببینند کربلا را...نه مثل نارنجک، آن هم نارنجک قلابی که به هیچ طریقی منفجر نشد و حالا کم کمک داغ می شود انگار کسی آرام آرام ضامنش را قلقلک می دهد تا مدام داغش تازه شود...بازم الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله
.: Weblog Themes By Pichak :.