سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امشب حالم هیچ خوب نبود ردیف اخر کلاس را انتخاب کردم تا اگر بغضم ترکید نگاهی آزارم ندهد و راحت باشم ...

اما یک لحظه همه چیز فراموشم شد ...همسفر کوچک بهشت را دیدم...

زهرای سه ساله، که همنشینی با او به سفر کربلایم رنگ دیگری بخشیده بود...

دوماه گذشته بود ..زهرا را به یاد آن روزها وشبها در آغوش گرفتم یک آن همه خاطراتی که باهم داشتیم از ذهنم گذشت؛ یک ساعتی در کنار هم بودیم، پاکی روحش همه غم ها و بیچارگیهای دلم را شست بدون آنکه خودم بفهمم.

بعد از کلاس شیرین تفسیر، حال خوبی داشتم .از گرفتگی دل بیقرارم تا دوساعت پیش، خبری نبود ...خاصیت نفس استاد بود اما بی انصافی است اگر حضور فرشته کوچک را نادیده بگیرم...حضورش و حرفهایش و معصومیتش آرامم کرد

اما آرامش قبل از طوفان بود...دلم هوای کربلا دارد، کاش امشب هم بیقرار میخوابیدم تا چند ساعت بعد راهی حرم شوم...




تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 11:13 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف