سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز هم پستچی نیامد!

از بچگی از شنیدن صدای موتورش کیف میکردم وتوی دلم قندها آب میکردند..اما اینروزها از همیشه بیشتر منتظرش هستم ...گذر نامه ام، این تنها بهانه قانونی که انسانها در آن دخیلند مثلا.

البته من که میدانم گذرنامه ام دست کیست و کی میآید اما خب مراحل قانونی باید طی شود تا مرا بر طیاره دنیایی سوار کنند و بگویند بفرما برو به پابوسی سلطان عشق!

البته که اگر آدم آدم باشد نیازی به این کارها نیست و چشمها را که ببندد خود را روبروی مولایش میبیند اما خودمانیم کو آدم؟ به فرض که آدمی هم باشد در این دنیا، من که آدم نیستم که بتوانم اینچنین زیارت کنم..من دنیایی ام، و وابسته به همین تشریفات وقوانین دنیا پس باید سفر عشقم هم با اسباب دنیا باشد.

آه...واژه ای که اینروزها مونسم گشته تا قدری از حرارت درونم بکاهد اما زهی خیال باطل! از اعماق جانم بالا میآید و مرواریدهای غلطانم را به پایین میکشد...نمیخواهد تنها باشد

خدای خوبم ! من هم از تنهایی خسته ام خودت را میخواهم ، همه فرشتگان اطرافم خوبند ومهربان ، دوستانم از بهترین افراد هستند اما تاب ماندنم نیست، از خوبیها و زیباییهای دنیایت هم سیرم.

چه میگویم ؟ اگر سیرم پس اینجا چه میکنم؟ شاید هنوز اسیرم، آری اسیرم اما حدود دو هفته ایست اسارتم رنگ دیگری به خود گرفته...آنکه مرا ودلم را به اسارت گرفته دارد میخواندم..نمیدانم لایق لبیک گفتن به ندای آسمانی اش هستم؟

خدای رحیمم! دلم تو را میخواهد ...

مارا غریق دریای بیکران عشقت گردان!

همان دریایی که تنها یک  نجات غریق دارد که نام مبارکش  غیاث است!




تاریخ : دوشنبه 92/8/27 | 4:26 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف