سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدتهابود سوختن در تب را فراموش کرده بودم..

امشب دارم میسوزم، مثل بچگی هایم از چشمانم انگار آتش میبارد..سرم درد میکند..

یاد پاشویه های مادرجان بخیر، یاد شب تا صبح هذیان گفتن و دیدن چشمهای نگران مادر بخیر..

یادش بخیر قدیمها که بچه بودیم و شیطنتهامان در تبها می سوخت و فقط معصومیت ها در چهره باقی می ماند..

گویا امشب هم هذیان می گویم..

بگذار دعایی بکنم شاید شیطنتهایم سوخته باشد وخدای کریمم بشنود دعای دل بی ارزشم را

خدای خوبم! امام زمان عزیزمان را برسان، وما را از انان قرار ده که لبخند رضایت بر لبان مولایشان می نشانند...آمین!




تاریخ : چهارشنبه 93/5/22 | 10:35 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف