سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم را چهار میخ کرده بودم حوالی خدا...که با رفتن این وآن نرود..

اما تو نه اینی نه آن !تو پیچکی!

وقتی گفتی جای دیگری قرار است جهاد کنی بی اختیار پر از غم شدم، میدانم کار برای خدا هرجا که باشد باید انجام شود، میدانم باید برای او بود نه بخاطر دیگران اما خب شهدا هم به وجود همرزمانشان دلگرم بودند میدانم ذره وجود این مخلصان هم نیستم اما بگذار بگویم که حس غربت دارم خیلی غریبم مانده ام بین چند راهی ، و چقدر وحشت دارم از این چند راهی از این گیجی از این بی کسی و بی همدلی!

نمیدانم چرا اینقدر وحشتناک غصه دار شده ام؟


با اینکه خیلی کنار هم و در راستای اهداف ظاهری هم کار نکردیم اما انگار پشتم خالی شده، بودنت فقط بودنت قوت قلبم بود،حالا....

سرم درد میکند، خوشحالم از رفتنت بخاطر خودت و ناراحتم از نبودنت بخاطر خودم، البته اگر قرار باشد من هم باشم..شاید از این چند راهی هم خارجم کرد و خواست در راهی باشم که هرگز به آن فکر هم نکرده ام...به نبودن دوباره!خدا پشت وپناهت باشد، خدا کمکت کند، خدا آرامت کند انشالله!

              

                                     

                           

 




تاریخ : پنج شنبه 93/5/9 | 9:10 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف