سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برکت را در همین سفر کوتاه و زیارت های عجله ای و حتی کمتر از 1ساعت با همه وجودم حس کردم...

از همان ابتدا، جواب سلامم را آنگونه گرم دادند که از خوشحالی روی زمین بند نبودم...سلامی که از همان ابتدابه نیابت از امام زمان عزیزبود...به نیابت از پیچک نازنین که باید در کنارم می بود تا تداعی شود خاطرات شیرین کربلا و خیلی از فیوضات را بخاطر همچین همنشینی شامل حالم کنند، به نیابت از معصومانه ای که خیلی بیشتر از کربلا به یادش بودم، به نیابت از پدران از دست رفته دوستان ، و همه عزیزانی که روزیشان بود به یادشان باشم.؛ روزیشان بود که در آنجا یاد شوند نه اینکه با زبان و قلب من حقیر بلکه در پیشگاه امام مهربانی ها، تا شاید زخمهایشان التیام یابد.

پیچک جان، به محض ورود به یادت بودم،اذن دخول را با خودت خواندم و در همان لحظات احساس کردم بی آنکه به زبان بیاورم غمی که از زیارت جد غریبشان برسینه ام نهاده بودند را برداشتند...نه برنداشتند اما از آنهمه سردرگمی و دردکشیدن نجاتم دادند لا اقل تا آنجا بودم و همانجا از اقا خواستم هرچه روزی ام می کنند برای تو هم بفرستند،

و حالا هم آرامم هم نا آرام... و می فهمم که چرا مسافر اصرار داشت که بعد از کربلا حتما باید زائر امام رضاجان هم بشوی تا روحت آرام شود.

خداوند روزی ات کند زیارت ولی نعمتمان را حتی به یک نصف روز ، حتی در ضیق وقت، حتی در کمتر از نیم ساعت...چرا که ایشان خودشان می دانند چگونه و چه چیز را در چه مدت زمانی روزی ات کنند تا بیشترین بهره را ببری.

خدای خوبم، بازهم یک هیچ به نفع من! یک از تو ونارنجک حقیر بازهم هیچ، درست ترش هزار به هیچ است...

هیچ ندارم تا جواب اینهمه خوبی و محبتت را بدهم، بازهم یک نعمت بزرگ به نارنجک دادی که بیشتر به فکر فرو رفت که این همه نعمت را برای چه به او می دهی؟ آزمایش، اتمام حجت، محبت، امتحان همه راه ها برای هدایتم،تشویق گناهکار تا از شرمندگی برگرددبه آستانت،

نمی دانم اما می دانم که لایقش نیستم ...مرا ببخش بخاطر اینهمه زیبایی که در زندگی ام نهادی و قدر ندانستم و نمی دانم.ببخش که دوستم داری و من همیشه گریزانم...مرا ببخش




تاریخ : شنبه 93/1/16 | 7:32 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف