چاقو تيز ميکنند و سر ميبرند و نشانه ميروند هر چه به آن يقين داري
سال گذشته بود که قسم خوردم تا ديگر به سر کار قبليم بر نگردم ولي انگار خدا به حرف و حديث هاي دلم کاري نداشت ميخواست باشم و حالا هستم به خاطر بچه ها ...گر چه با دست و پاي لرزان و شکسته ...
گزگ ها تقصير ندارند که ما دوست داريم بره باشند مثل خودمان !