سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوای دلها چرا اینقدر ابریست؟

دوست تر داشتم همه را خندان واقعی ببینم و چقدر برایش دعا کردم..

همه انگار خسته شده اند...

کاش می فهمیدیم که باید برای رفع خستگی بدویم ، شاد باشیم و بسازیم..

کاش فقط به رفع خستگیها فکر میکردیم...

کسی مدام می گویدم برخیز، باید با عجله بسازی همه چیز را...

برای رفع این خستگی که دامان همه را گرفته باید دوید باید تلاش کرد باید دعا کرد ...

این خستگی ها و دلمردگیها جز با ظهور آقا روحی فداه برطرف نمی شود..

برخیز، شادباش، بساز، زمینه ها را بساز تا آقا بتوانند بیایند...

و چقدر...مردودم!




تاریخ : جمعه 93/7/25 | 9:49 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

راسی خداجان! بهتر نبود گاهی یک ذره از رازهای مگو و اسرار را برایمان روشن کنی تا قدری امیدوارتر...

نه اگر بهتر بود خودت انجامش میدادی و نیازی به پیشنهاد بندگانت نداشتی..

پس تسلیم و راضیم کن. کم کم از دست بنده ات خسته می شوم.




تاریخ : شنبه 93/7/19 | 6:53 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

بعد از حدود10 ماه بخشیده شدم و دوباره توفیق حضور در جمع مهربون بچه ها نصیبم شد.

خوشحالم بخاطر اینکه بازم پاکی و صفاشونو با نارنجک تقسیم کردن..

شاید واقعا بهتر باشه برم مهد و برای همیشه از مدرسه دل بکنم..

اینجوری حداقل آرامش دارم، و بی نهایت قلبم آروم میشه وقتی با بچه هام..اما حالا، شدیدا از کاری که باید بکنم نفرت دارم،

هیچکس درک نمیکنه چون هیچکس نه مثل نارنجکه نه جای نارنجک نه حتی دوست دارن لحظه به حساسیت ها وعلائق این آدم ... فکر کنن.

فقط یک راه رو میبینن و اون ادامه کاره.

کاشکی باور میکردن نارنجک همینه که میگه و نه میتونه نه می خواد اون چیزی بشه که اونا می خوان.

خدایا! فقط می تونم بگم خیلی تنهام فقطم خودتو دارم و این روز ها از همه قطع امید کردم(قطع امید، به معنای حقیقی کلمه) جز خودت!




تاریخ : شنبه 93/7/19 | 6:50 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

بسم الله السمیع العلیم

دوست داشتم همه حرفهایی که پشت سرم برای بی تقصیر نشان دادن خودشان زده بودند را جواب می دادم.

نمیدانم چرا بعضیها اینقدر کوته فکر و... هستند؟ انگار به معادی ایمان ندارند که می رسد و همه پرده ها کنار می رود، چرا ما آدمها اعتراف کردن را بلد نیستیم؟

کاش آنقدر شجاع باشیم که وقتی حرفی را می زنیم یا کاری را انجام می دهیم تا آخر پایش بایستیم و حرفمان را عوض نکنیم و قبول کنیم اشتباه کرده ایم. کاش همیشه فقط خود را نبینیم و انتظار نداشته باشیم همه خود را طبق الگوهای ما اصلاح کنند، کاش گاهی فکر کنیم به فریادهایی که می زنیم و فراموشمان نشود که یک نفر را (هرچند کوچک و حقیر )جلو دیگران تحقیر نکنیم.

و ای کاش فراموشمان شود بدیهای دیگران، اما چگونه؟ مدام فراموش کردن بدیها هم بد است ... وکم کم وظیفه می شود و طرف مقابل را پر رو میکند

چقدر آدمها عوض شده اند و عوض می شوند. چه رسم غریبی است که هرچه بیشتر انتظار داشته باشی، هرچه بیشتر گلایه کنی، هرچه بیشتر فریاد بزنی ودعوا کنی، با سوادتری و دیگران بیشتر هوایت را دارند

و اگر بلد باشی با نامحرم شوخی کنی و خود را برایش بیارایی و مدام برایش قهقهه سر بدهی و لبخندت مدام دم دستت باشد، عزیزتری و خوب هستی و خیلی زیاد در کارت خبره ای! اگر نه بیسواد و خیلی ناشی هستی و باید نباشی تا ...

خسته شدم از تحمل اینهمه تناقض!

دلم دولتی را آرزو دارد که همه چیز سرجای خودش باشد.البته که برای بودن این دولت عزیز و تنفس در هوایش نباید اینچنین بیکار نشست وشعار داد.

 




تاریخ : پنج شنبه 93/7/10 | 11:6 صبح | نویسنده : نارنجک | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

فکر نمیکردم یک شب بجای تو نق هم بزنم و از همه چیزهایی که نا خواسته دچارش هستی به خدا گلایه کنم..البته خودش می داند گلایه نیست، بعضی حرفها، بعضی دلخوریها وناراحتیها را فقط باید به خودش گفت..

خدای صبورم!

پیچک ما ناراحت است، غم دارد، گله دارد، می ترسد، و همه هرچه خودت بهتر از هرکس می دانی .

اگر دوست داری خیلی بیشتر کمکش کن، خواهش می کنم آرامش کن،

چله حدیث کساء رو به اتمام است، نیتی در پشتش بود، تو که حتما یادت هست، این را گفتم تا گفته باشم ما هم یادمان هست هنوز و امید داریم به اجابتش!

هرچند نارنجکت هم خیلی گلایه ها دارد خیلی حرفها دارد اما دوست تر دارد اول پیچک آرام باشد..

امشب نوشته شد فقط برای دل پیچکی که امشب راهی برای نق زدن نداشت...

دوستت داریم...همه ما بندگان ناخلفت که حالا هرکدام برای خود گرفتاریهایی دست و پا کرده ایم، همه مان دوستت داریم اما بازیگوشیم..باز هم ببخش!




تاریخ : سه شنبه 93/7/8 | 9:37 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

بسم الله الرئوف الرحیم

بازهم مهر آمد و بچه ها روانه مدرسه شدند،

سال دومی است که مهرم بی مهر شده و بدون بچه ها سال تحصیلی ام شروع می شود، سعی کردم راضی باشم به رضای خودش.

خودش گفت اول مشورت کن بعد توکل کن و بچسب به کارت.

مشورتها کردم سال قبل و توکل و...

اما خیلی اذیت شدم ، بی نهایت روحم پریشان شد وشب وروز کابوس نداشتن بچه ها و سرکله زدن با آدم بزرگهایی که هنوز بزرگ نشده بودند..چقدر سوختم.

بچه ها عجیب ترین موجوداتی هستند که دل نارنجک را سالهاست برده اند، اصلا دنیا اگر بچه ها را نداشت دیگر چه کششی داشت؟ مثل جادو می مانند، با نگاهشان انگار شادی تزریق می کنند، با غمشان دنیا را آوار می کنند بر سر آدم...چقدر عزیزند این فرشته ها!


امسال بازهم به بازی تقدیر نا خواسته بله گفتم شاید باید می بودم تا جبران کنم..شاید سال قبل نارنجک هم کمکاری کرد، شاید باید می بودم تا بزرگ شوم.

گاهی فکر می کنم در عین حال که نازک نارنجی تربیتم نکرده اند اما خیلی بچه ام، خیلی کوچک، خیلی نازک نارنجی...

نمی دانم خدا می خواهد از این نارنجک نازنازی چه بسازد وبرای چه باید بزرگ شود و آینده اش را چه چیز رقم زده که لازمه اش بزرگ شدن اینچنین است اما می دانم دستهایم در دستهای مهربان خودش هست می دانم رهایم نمیکند میدانم دوستم دارد.

خداجان! دوستت دارم، و سپاسگزارم بخاطر اینکه مرا در راه خودت آفریدی، هرچند خیلی بازیگوشی میکنم و خیلی گم می شوم، این هم بخاطر اطمینانی است که خودت ایجاد کرده ای..روی ماهت بوسیدن دارد مهربانم




تاریخ : چهارشنبه 93/7/2 | 11:15 صبح | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف