سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چندساعت دیگر سال تحویل می شود...نو می شود...

یک سال دیگر هم گذشت، سال نو میشود ....دل ها چطور؟ کاش لحظه تحویل دلی هم در عالم بود، شاید هم هست ، همان پنج وعده را خدای مهربانمان برایمان واجب کرد تا دلها نو شوند...نارنجک غافل است.

سالی که گذشت سال خیلی خوبی بود، سختی داشت، مرگ و بیماری عزیزان داشت، دوری داشت، غم داشت اما شادیهایش برای دل نارنجک خیلی بیشتر و ماندگارتر بود وخواهد بود....تولد نارنجک، اردوی جهادی ،دوستان خیلی خوب و مخلص، و...کربلا، کربلا، کربلا...رؤیایی که هنوز هم باورش برای نارنجک سخت است. و جنون شیرین بعد از کربلا..

. حالا در این ساعات آخر این سال پر برکت دلم با همه آنانی است که وقت رفتنم به کربلا، خواستند تا کربلا را برایشان بخواهم و به یاری خود امام حسین عزیز، بر در بهشت، همان قبه پر از نور،برایشان زیارت حضرت عشق را دعا کردم و همان عزیزان حالا و در همین لحظات سال خود را با یاد حضرت زهرای عزیز و در کنار همسر و فرزند ایشان نو می کنند و یا مقلب را در فضای پر از نور نجف، کربلا و کاظمین زمزمه می کنند.

ای کاش برای دل شکسته و جامانده نارنجک هم دعا کنند.

خدای قادر همه هستی!

قلب هایمان را به بهترین حال تغییر بده و ما را بر دین پاکت ثابت بدار و در سال جدید دلهای جدیدی برایمان خلق کن .

مهربانا!

امسال را سال آخر بدون مولا قرار بده و ظهورشان را برسان.

آمین




تاریخ : پنج شنبه 92/12/29 | 4:49 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

تازه از حج برگشته بود، چقدر با حسرت تعریف میکرد...

گفت نمی دانی چقدر خوش گذشت، چقدر خوب بود....گفتم از کربلا هم؟

آهی کشید، چشمهایش قرمز شد..."کربلا جور دیگری است، هنوز هم می خواهم بروم کربلا"

خدایا بین تو و حسین علیه السلام چه گذشته که حتی کربلایش هم حالی غیر از مکه دارد؟کربلا حالش از همه جا قشنگ تر است، کربلاشیرینی تلخی است.

خدایا بندگانت را کربلا ندیده از دنیایت مبر.

آمین




تاریخ : شنبه 92/12/17 | 11:22 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

هرکسی در تدارک یا حداقل در فکر رفتن به یک مسافرت شیرین برای تعطیلات نوروز است...کانادا، دبی ، کیش،کربلا، مشهد، قم، شیراز،شلمچه و طلاییه، شمال و....

نارنجک، بواسطه حضرت زینب سلام الله علیها ،از خدای خوبش  فقط یک چیز می خواهد؛ جهاد

خودخواهی محض است میداند اما دوست دارد این خود خواهی محض را...از دیروز به فکر جابازکردن در گروه های جهادی هست و مدام با خود می اندیشد حضورش کجا برای خودش بهتر است و کجا برای دیگران...

خدایا بارها ناشکری کرده ام اما چند بار هم گفته ام که همه خوبیها و خوشی های عالم را شش دانگ زده ای به نام نارنجک بی لیاقت...این هم را اگر راضی هستی بزن به نامش."حضور در جمع جهادگران مخلصت"

خواهش می کنم




تاریخ : پنج شنبه 92/12/15 | 2:16 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

این روزها خیلی چیزها می فهمم...خیلی بیشتر

این روزها فهمیدم که انسان پروری افتخار است،خیلی خیلی هم سخت...حالا فکر کن در جامعه این چنینی امروز ...

امشب اما....اما لحظه ای، فقط لحظه دلم برای امام علی جان مظلومم سوخت...

چند هفته پیش دوستی تماس گرفت فلان آموزشگاه آزاد هنری، مربی می خواهد و تو را معرفی کرده ام و...

بعد از کلی واسطه و تماس و در خواست ( آن هم از طرف مدیر آموزشگاه، نه نارنجک ) امشب رفتم تا صحبت کنیم. از پله ها پایین رفتم در چوبی را زدم و وارد شدم سمت راستم منشی نشسته بود با کلی آرایش و ...سلام کردم و سراغ مدیر را گرفتم اسمم را پرسید و گفت منتظر باشم تا بیاید.بعد از چند دقیقه یکی از همکلاسی های کلاس خوشنویسی ام را دیدم که او هم به همان دلیل من، آنجا بود..نشستیم به حرف زدن که منشی تماسی گرفت و خیلی آرام حرف های زد و صدای خنده اش فضا را پر کرد...حس خاص همراه با اندکی بدی داشتم، تماس قطع شد.

"خانم نارنجک بفرمایید".وارد اتاق مدیر شدم، کمی از تجربیات و مدرکم پرسید و سر رسیدی جلویم گذاشت: تمام مشخصاتم را خواسته بود، حتی گزینه ای داشت به این عنوان: نام پدر و شغل ، نام همسر و شغل ...نوشتم...مدیر: اگر شاگرد مرد داشته باشید مانعی دارد؟

گفتم :نه،....حرفهایی زده شد ،خداحافظی کردم و آمدم بیرون..نفس عمیقی کشیدم. و خدا را شکر کردم که راحت شدم از ان فضا.

آن لحظاتی که آنجا به انتظار بودم دلم برای امامم سوخت، شیعه خوبی نیستم اما حفظ ظاهرم بد نیست . بارها به خاطرش تحقیر شده ام و بارها دلم سوخته بود بخاطر آنانی که تحقیرم کرده اند

اما امشب عجیب دلم از نگاه ها و رفتار برخی سوخت نه برای خودم برای امامم و شیعیانشان.حتی دلیلش را هم نمی دانم،اما فکر میکنم مولایم هم در ان زمان دلشان برای من سوخته بود و به یادم بوده اند، حتی شیرین ترش این است که فکر کنم آن لحظات دعایم هم کرده اند.و من دوست دارم شیرین فکر کنم.

خدای خوبمان،ثابت قدممان بدار در راهت و به حق بابای مظلوممان هدایتمان کن و عاقبت هایمان را ختم به خیر گردان




تاریخ : دوشنبه 92/12/12 | 10:52 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

گاهی علاج همه دردهایت میشود همین!

نشستن کنار رودی پر آب و گوش جان سپردن به موسیقی دلنشینش؛

و آن وقت است که دوست داری دو رکعت نماز بخوانی به نیت عشق، قربة الی الله ....

                                             




تاریخ : شنبه 92/12/3 | 3:23 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

قصه از روزی شروع شد که با حاج یکتا، جلسه ای داشتیم...به تشویق ایشان، به رایانه نزدیک تر شدم، رایانه،این غول عجیب غریب و ماشینی که همیشه از آن فرار می کردم،چرایش را شاید روحیه غیر عادی خودم باید بدانم،روحیه ای که از خیلی از تکنولوژی ها می خواست فرار کند غافل از اینکه در عصر تکنولوژی باید با حداقل هایش آشنا باشی تا بتوانی کمی عادی زندگی کنی...

بگذریم، نارنجک ساخته شد تا یاد شهدا را زنده کند تا او باشد که خیلی ها که نباید باشند وهستند کمرنگ تر باشند...

حدود ده ماه از هست شدن نارنجک می گذرد اما....

نتوانست بار این امانت بزرگ وسنگین را بکشد... تا وقتی که صدایش کردند برای زیارت بهشت....الان چند ماهی است که دستش به نوشتن نمیرود مگر آنکه یادی از سالار شهدا هم می شود، حتی اگر نوشته نشود باز هم هنوز همه چیز بوی کربلا می دهد،الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله

بوی خوبی دارد کربلای ارباب، ای کاش همه مشرف شوند،ای کاش بیدار باشند و با همه وجودشان ببینند کربلا را...نه مثل نارنجک، آن هم نارنجک قلابی که به هیچ طریقی منفجر نشد و حالا کم کمک داغ می شود انگار کسی آرام آرام ضامنش را قلقلک می دهد تا مدام داغش تازه شود...بازم الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله




تاریخ : یکشنبه 92/11/27 | 7:57 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

قطره، قطره هست ریز و درشتش خیلی فرق نمی کند اما وقتی همه قطره ها حتی ریزه ها به دریا رسیدند دیگر همه دریا هستند، کوچک و بزرگشان را نمی شود جدا کرد...امروز همه قطره ها به هم پیوستند و دریا شدند تا کرکس ها ببینند دریای ایران هنوز دریاست و هرگز خشک نمی شود...همه بودند همه دوست داشتند آبی باشند دریا باشند، خداوندم را شاکرم که امروز دریایی مواجی از غیرت و معرفت و قدرشناسی در جای جای ایران خودنمایی کرد...

ما هم توفیق دریا دیدن را یافتیم ، خیلی ها مثل ما عزیزترین عزیزانشان را آورده بودند تا بگوینداگر لازم باشد حتی از عزیزترین هامان بخاطر آزادگی و دینداری میگذریم اما ذلت را نمی پذیریم...

خداوندا!

ما را در راه دین ثابت قدم و استوار قرار بده، ما را آزاده بمیران ...نه، آزادگان نمی میرند، شهید می شوند.

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک





تاریخ : سه شنبه 92/11/22 | 5:18 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

                                 

بانو سلام.

دلم گرفته برایتان،تنگ است و سرگردان! یاد آخرین زیارتم بخیر! چقدر کوتاه و چقدر شیرین! خیلی شیرین!

زیارتی به اندازه یک زیارتنامه کوتاه...اما خیلی دلچسب!

بانوجان می دانم هنوز سر به راه نشده ام، هنوز لایق آنهمه محبت نیستم اما دلم هنوز زخم خورده زیارت پربرکت جد بزرگوارتان هست و این زخم خیال التیام یافتن ندارد انگار!

شما را بانوی آب و آیینه می خوانند....آبی بر آتش دلم باشید و یک آینه کوچک را جایگزین آیینه کدر دلم قرار دهید بانوجان!

......

...........

بانوی مهربانم، چند صفحه از قرآنی که نذرحریم کبریایی تان است، نوشته شده، یک صفحه از آن در حرم بابای غریبتان در نجف مکتوب شد...اگر دلتان برای من تنگ نشده، چه می گویم؟ببخشید بانوجان اشتباه کردم، اگر تنگ نشده بود الآن چرا باید این دلنوشته به نامتان نوشته شود؟

منظورم این بود که نمیخواهید چند صفحه از قرآنتان در حرم خودتان کتابت شود؟ لااقل به همین بهانه زیبا بطلبید به پابوسی شما نائل آییم.




تاریخ : یکشنبه 92/11/20 | 8:5 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

امشب دوباره آسمان را آذین بسته اند.اهل زمین و آسمان شادمانند...

شب تولد بابای خوب امام غایبمان هست...نمی دانم چرا از دوهفته پیش منتظر امشب بودم و مدام مژده م دادم که جمعه عید است...جمعه که به تقویم نگاه کردم دیدم اشتباه کرده ام...دوباره دیروز مژده دادم که ایها الناس فردا دیگر عید است...شب که نگاه کردم دیدم بازهم اشتباه کرده ام و شنبه عید است...عیدتان مبارک شیعیان مظلوم امام عسکری جان!

یک لحظه دلم رفت به ...سامرا! هنوز داغش بر دلم مانده...بروی  کربلا و کاظمین ونجف اما از زیارت امام عسکری در سامرا محروم بمانی! آنروز که روز آخر سفرمان بود و گفتند وسایلتلن را جمع کنید برویم فرودگاه تازه باور کردم که از زیارت امام مظلومم بی نصیب مانده ام...

پروردگارم! هزاران هزار بار شکرت که این قدمهای ناتوان را به عتبات رساندی.

مهربانا! هیچ شیعه ای را کربلا ندیده از دنیا مبر!

خداوند توانایم! عیدی ما را تعجیل در فرج فرزندش(ارواحنا فداه) و اندک معرفتی نسبت به این واسطه فیضمان در دلهامان قرار بده....

                                                      آمین.




تاریخ : جمعه 92/11/18 | 7:44 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

این روزها آنقدر دلم پر است که هیچ چیز آرامم نمی کند نمیفهمم حتی چگونه از این بغض سنگین سخن بگویم؟

در حال خواندن اخبار بودم به این شعر برخوردم...قدری آرام شدم ، خوشحال شدم از اینکه شاعرش یک دانشجوست، یک جوان، یک بیدار!...همه ما بیداریم و می فهمیم دارند با ما چه می کنند. . . .چه کنیم که عده ای مارا بی سواد و خواب می دانند؟؟؟

بودند جزو قافله بی سوادها
یک عده بی سواد، رضائی نژادها

عقد اخوتی که نبستیم هم شکست
پای قرارداد، سر انعقادها

ای وای از آن نهاد ریاست که هیاتش
یک سینه آه کرده بلند از نهاد ها

یک بی سواد، در صف کالا، دو روز پیش
جان داده است در وسط ازدیادها

مائیم و خشم از طمع کدخدای ده
تو باش و خنده های محمدجوادها

شاعر: محمد رسولی




تاریخ : پنج شنبه 92/11/17 | 8:53 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف