سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز همه حرف از مناسبت فردا می زدند،"ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها" یا" روز زن، روز مادر"

قدری دلم گرفت وقتی دیدم خیلی ها فردا را با مناسبت فرعی اش می شناسند؛

فردا ولادت بزرگترین بانوی جهان است، عزیزترین دختر بهترین بابا، مهربان ترین مادر دنیا، بهترین همسر بهترین بابای دنیا...امام خمینی عزیز ما فرمودند" اگر بخواهیم روزی را به نام روز زن معرفی کنیم، آن روز روز ولادت حضرت فاطمه علیها سلام است"

نفرمودند روز ولادت ایشان همان روز زن است ؛ خدایی از کدام خوشحال تریم؟ اینکه فردا ولادت مادر مهربان امت است یا اینکه فردا روز زن است؟

نمیدانم چرا یاد فرموده معصوم علیه السلام افتادم"شیعه با شادی ما شاد و از غم ما غمگین می شود"

 




تاریخ : شنبه 93/1/30 | 9:12 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

...فکر کنید اگر یکروز هیچ چیز برایتان وجود نداشته باشد که خوشحالتان کند

هیچ دلخوشی و امیدی نباشد

به نظر شما میشود آنروز زندگی کرد؟؟؟

عزیزی داریم که فکر میکنم دیگر هیچ چیزی ندارد تا دوستشان بدارد و ناامید از آینده...

البته هنوز عشق به فرزندانش سرپا نگهش داشته اما چه فرزندانی؟ خوب ترینشان هم محبتش باندازه محبت مادرانه نیست.

عجیبند مادران، زیبا فرشتگانی که هرکدام بی همتا هستند و چقدر ما فرزندان ناسپاس و نمک نشناسیم.

همیشه قسمتی از دعایم این است:

خدای خوبم! مرا فرزند لایقی برای والدینم قرار ده.

و حالا خدای مهربان و بخشنده ! ما را فرزندان خوبی برای والدینمان قرار ده و ما را مایه سرافکندی و عذاب دنیا و آخرتشان مگردان.




تاریخ : یکشنبه 93/1/24 | 3:19 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

سخت است ولی بخند بابا
عید است و موظفی بخندی

سرخ است همیشه رویت آری

سیلی خور همت بلندی

جز شکر خدا جواب نشنید

هر کس به تو گفت چند چندی

عمری ست عزیز و آبرومند

عمری ست بزرگ و سربلندی

شرمنده مباش اگرچه باید

اقرار کنی "نیازمند"ی

شرمنده کسی که خواست اینسان

شرمنده شوی و لب ببندی

متأسفانه شاعرش ناشناس است

 




تاریخ : سه شنبه 93/1/19 | 5:38 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

زمانی پر بودم از حرف و اینجا هرروز نوشته میشد....

حالا هم پر از حرفم، پر از خالی....حرفهایم گفتنی نیست...لبریز شده ام.

دلم برای بابای مظلومم، تنگ شده...

می دانم دل ایشان هم تنگ نارنجک حقیر است اما دلیلش را نمیفهمم.

حتما چون باباهستند و باباها آنقدر قلب مهربانی دارند که فرزندان ناخلفشان را هم دوست دارند.

باباجان،شما را به جان بانو کمکم کنید....دوست ندارم بگویم دیگر بریده ام.




تاریخ : سه شنبه 93/1/19 | 5:18 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

دلم برایتان تنگ شده، خیلی تنگ،برای کلاسهای شما، برای بودن در کنارتان، دیدن اخم ها و خنده هایتان

حتی برای بازیگوشی ها و تنبلی ها و تکلیف انجام ندادن هایتان...برای گچ و تخته سیاه، برای چانه زدن با معلمهاتان بخاطر درس خوشنویسی!

دلم تنگ است برای کلاسهایی که معلمش شماها بودید اما ظاهرا جای دانش آموزان نشسته بودید...

کفر نعمت کردم.....و می ترسم از اتفاقی که سال بعد بخاطر کفر نعمت امسالم برایم خواهد افتاد....اگر سال بعد ، اگر ثانیه بعدی برایم رقم خورده باشد.




تاریخ : دوشنبه 93/1/18 | 9:40 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

برکت را در همین سفر کوتاه و زیارت های عجله ای و حتی کمتر از 1ساعت با همه وجودم حس کردم...

از همان ابتدا، جواب سلامم را آنگونه گرم دادند که از خوشحالی روی زمین بند نبودم...سلامی که از همان ابتدابه نیابت از امام زمان عزیزبود...به نیابت از پیچک نازنین که باید در کنارم می بود تا تداعی شود خاطرات شیرین کربلا و خیلی از فیوضات را بخاطر همچین همنشینی شامل حالم کنند، به نیابت از معصومانه ای که خیلی بیشتر از کربلا به یادش بودم، به نیابت از پدران از دست رفته دوستان ، و همه عزیزانی که روزیشان بود به یادشان باشم.؛ روزیشان بود که در آنجا یاد شوند نه اینکه با زبان و قلب من حقیر بلکه در پیشگاه امام مهربانی ها، تا شاید زخمهایشان التیام یابد.

پیچک جان، به محض ورود به یادت بودم،اذن دخول را با خودت خواندم و در همان لحظات احساس کردم بی آنکه به زبان بیاورم غمی که از زیارت جد غریبشان برسینه ام نهاده بودند را برداشتند...نه برنداشتند اما از آنهمه سردرگمی و دردکشیدن نجاتم دادند لا اقل تا آنجا بودم و همانجا از اقا خواستم هرچه روزی ام می کنند برای تو هم بفرستند،

و حالا هم آرامم هم نا آرام... و می فهمم که چرا مسافر اصرار داشت که بعد از کربلا حتما باید زائر امام رضاجان هم بشوی تا روحت آرام شود.

خداوند روزی ات کند زیارت ولی نعمتمان را حتی به یک نصف روز ، حتی در ضیق وقت، حتی در کمتر از نیم ساعت...چرا که ایشان خودشان می دانند چگونه و چه چیز را در چه مدت زمانی روزی ات کنند تا بیشترین بهره را ببری.

خدای خوبم، بازهم یک هیچ به نفع من! یک از تو ونارنجک حقیر بازهم هیچ، درست ترش هزار به هیچ است...

هیچ ندارم تا جواب اینهمه خوبی و محبتت را بدهم، بازهم یک نعمت بزرگ به نارنجک دادی که بیشتر به فکر فرو رفت که این همه نعمت را برای چه به او می دهی؟ آزمایش، اتمام حجت، محبت، امتحان همه راه ها برای هدایتم،تشویق گناهکار تا از شرمندگی برگرددبه آستانت،

نمی دانم اما می دانم که لایقش نیستم ...مرا ببخش بخاطر اینهمه زیبایی که در زندگی ام نهادی و قدر ندانستم و نمی دانم.ببخش که دوستم داری و من همیشه گریزانم...مرا ببخش




تاریخ : شنبه 93/1/16 | 7:32 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

 

                 

یک هفته پیش شنبه صبح این کارتها را به دستمان دادند، داشتیم از مهمانپذیر خارج می شدیم که خادمان آقا مژده دادند که فردا مهمان ایشانیم،چقدر می توان از دعوت شدن به همچین مهمانی ای خوشحال شد؟

آرام و قرار نداشتم تا فردا صبح که رسیدیم به مهمانسرای حضرت، چند نفر آنجا به امید پیدا کردن همچین اجازه نامه ای ایستاده بودند،دلم خیلی ناراحت شد که نتوانستم از خانواده جدا شوم و شادی ام را با آرزومندی شریک شوم.انگار باز هم به زیارت می رفتم حال عجیبی داشتم و اشکها راه خود را پیدا کرده بودند،روز اخر حضور در حریم رضوی و پذیرایی اینچنین گرم...

کاش می شد آنچه بود و گذشت را نوشت...فقط آرزو دارم همه زوار آقا حداقل یک بار اینچنین مهمان شوند.....اگر غذای جسمت را هم اینقدر مستقیم از دستان خود آقا بگیری، دیگر روی گناه کردن با این جسم را داری؟؟؟

حسابی نمک خورده آقا شدم،

خدا کند نمک گیر شویم و دستمان از دامان پر مهرشان کوتاه نگردد.

راستی من گدا را چه به این همه نوازش؟

 




تاریخ : شنبه 93/1/16 | 6:38 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

تا دیشب نه قطعی بود نه دلم می خواست بروم....

راستش آقاجان شما که غریبه نیستید، شرم حضور داشتم. بخاطر همین دیشب التماس کردم نیایم...اما بعد از ....بگذریم

حالا دیگر دل توی دلم نیست که برسم و ...

راستی آنجا که رسیدم چه باید بکنم؟

با وقت کم دنیایی ام از زخم کربلا بگویم یا از حماقت و شرمساری ام؟ یا باز هم فقط سفیر دلهای عشاق باشم و سکوت کنم؟

یا غصه نبودن همسفر کربلایم را بخورم؟پیچک را می گویم همان بانوی مهربان و دوستداشتنی! همان که وسیله خیری شد تا دل مرا هم کربلایی کند،نه دلم بلکه قدمهای ناتوانم هم به کربلا رسید و شاید اگر او نبود هنوز حسرت زده کربلا بودم،به اندازه تمام عمرم مدیون او هستم و ناتوان از جبران محبتش!

راستش دوست داشتم او هم همسفر خانه پر مهر شما باشد اما چه می توان گفت وقتی میزبان شمایید و هرکسی را وقت خاصی مهمان میکنید. اگر راضی هستید خیلی زود او را هم از نزدیک بنوازید.

هنوز هم باور ندارم، یعنی تا نگاه حقیرم به سنگفرش حریم کبریایی تان نیفتد باور نمیکنم مهمانتان شده ام...

کاش بشود باادب باشم و آداب را رعایت کنم، کاش بشود برای همه دعا کنم.

کاش زیارتتان التیام زخم و جنونم باشد ،کاش آغازی باشد برای بندگی..




تاریخ : چهارشنبه 93/1/6 | 7:24 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

فکر میکنم بدترین چیز این است  که چیزی برای یک هدفی ساخته شود اما وقتی زمان استفاده از آن می رسد نگذارند به آن منظور خاص استفاد ه شود، یعنی در جهتی غیر از هدف آفرینشش استفاده شود...

به همه پدر مادرهای گل می گویم آنطوری فرزندان خود را تربیت کنید که در آینده همان کارهایی را بکند که شما دوست دارید نه کارهای که مناسب تربیتش هست...

چرا بچه ها را دلسوز و دوستدار تذهیب نفس تربیت می کنید اما اگر بخواهند خود را ادب کنند یا به کسی که خیلی بیشتر از شما به او نیاز دارد کمک کند، مانعش می شوید؟؟؟؟؟؟

اگر الآن می گویید فرزندم سرباز امام زمان است انشالله، در عمل هم بگذارید در شرایط جنگ قرار بگیرد،در شرایط سخت، گرسنگی، تشنگی، بی خوابی، سربازی !

امام زمان روحی فداه سرباز می خواهند نه سربار! بگذارید فرزندانتان پخته شوند، به خدا در خانه گرم و جای خواب نرم و سه وعده غذای لذیذ و آغوش پر مهر خانواده سرباز ساخته نمی شود....

یا سرباز بسازید و از خود بگذرید یا منتی بر سر امام مظلوممان نداشته باشید...خواهش می کنم.

----------------------------------------------------------------------

مخاطبین عزیز می دانم دقیقا متوجه متن نمی شوید، این را نوشتم تا خود را راحت کرده باشم.اما سعی کنید به حرف هایم فکر کنید.

هدف از نوشتن متن فقط تخلیه بود، لطفا از خواند ن بعضی جملات تصور نشود از نارنجک تعریفی شده، خیر خبری نیست.

                      




تاریخ : یکشنبه 93/1/3 | 7:11 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف