سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتنم نمی آید اینروزها از چیزی بزرگ رنج میبرم اما نمیدانم چگونه باید بیانش کنم!

راستش را بخواهید دوست دارم نارنجکی باشم که دارد منفجر میشود......

          

فکر میکنم تاب ماندنم نیست!

گم شده ام در این دنیا!




تاریخ : جمعه 92/8/3 | 6:17 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر

...در حیاط نشسته بودیم پیشنهاد دادی ماهم عقد اخوت بخوانیم ...من بودم و تو و دوست مشترکمان! 

عقد اخوت خواندیم ...خواندیم تا تنها نمانیم و دلهامان هرگز از هم دور نشود، تا آن جهان لا اقل یکی از ما بتواند ان دو نفر را هم نجات دهد...خواستیم همیشه کنار هم بمانیم

........6سال گذشته، هر سه در همین دنیاییم هنوز ، اما هرکدام در گوشه ای از این دنیا گرفتار شده ایم، تو با فرزندت سرگرمی او با ارشدش، من...مرا دنیا با خود برده نه ارشد دارم نه فرزند اما از هردوی شما دنیایی  ترم...

فردا بازهم عید غدیر است، عقد اخوت خنده دارمان اولین چیزیست که همیشه یادم میآید...

به یاد رقیه افتاده ام ، خدا رحمتش کند او هم با دوستانش عقد اخوت بسته بود ...خوش بحال دوستانش که همچین ذخیره ای پیش فرستادند ...انشالله  جایش خوب است، خوش بحالش که آنقدر روحش بزرگ شد که دنیا را با خود برد! 

شب عید غدیر است رفیق! نمیدانم زندگی فرصتت میدهد یاد عقد اخوتمان باشی؟ دلم برای روزهای تنهاییت تنگ شده، روزهایی که روزت بدون ارتباط با ما شب نمیشد و حالا شبها روز و روزها شب میشوند بدون انکه حتی بیادم باشی ! حق داری ، دیگر تنها نیستی که دلت بگیرد و یاد ما باشی...اما من خیلی چیزهایم را مدیون محبتهای تو هستم...عیدت مبارک!


گل نرگس را از همه گلها بیشتر دوست داشتی...یادم هست




تاریخ : چهارشنبه 92/8/1 | 4:27 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر
       



  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف