سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدای زیبایی ها

قرار بود هر وقت فرصت شد از مسافرتم برای دوستای عزیز بگم: ممکنه فکرای جور واجوری کرده باشید و منتظر بوده باشید بگم یه مسافرت زیارتی یا سیاحتی رفته بودم اما باید بگم من یه جای کاملا عادی بودم نمیدونم اسم اردوی جهادی رو شنیدید یا نه؟

این دو هفته ای که نبودم در مجموع با شش روستا آشنا شدم هفته اول دوتا روستا بودیم شرایط واقعا سخت بود توی اون هفته شاید یک یا دو بار آب خوردم یعنی از نظر آب و غذا واقعا در مضیقه بودیم شام شب اول نون و تخمه آفتاب گردون بود! یه شب که اهالی خیلی محبت کرده بودن وبرامون تخم مرغ وگوجه و میوه آورده بودن شام مفصلی خوردیم واون 2 قاشق از غذایی بود که با تخم مرغ وگوجه و پیاز درست شده بودهر کسی 2 قاشق !اون هم برای حدود 15 نفر آدمی که سفره که پهن میشد دیگه هیچی نمیفهمیدن، خیلی از بچه ها اعتراف میکردن که غذاهایی که اونجا بااشتهای کامل میخوردن توی خونه اصلا نگاهشم نمیکنن، اما همچین میخوردیم که یکی میدید فکر میکرد چه غذای لذیذی میخوریم...ناهار وشاممون با خودمون بود با شهرم فاصله زیادی داشتیم خداییش غذا درست کردن تو اون شرایط و با اون امکانات واقعا میشه گفت سخت بود.... موقع خواب2تا اتاق کوچیک بود که همه چیزامون اونجا بود وخودمونم اونجا میخوابیدیم .نمیدونم چطوری میخوابیدیم که جامون میشد؟ هیچی اونجا مثل شهر مثل خونه های راحت وآروم خودمون نبود سختی داشت اما ...اما طعم خوش زندگی رو  فقط اونجا چشیدم...

هنوزم آسمون پرستاره روستا جلو چشمامه،  آسمونی که نظیرش رو حتی یکبار توی این شهر پر از آلودگی ندیده بودم، اونجا خبری نبود از آپارتمانهای بلندی که نمیذارن طلوع وغروب خورشید زیبا رو ببینی، همه جا خاک بود نه آسفالت سیاه و داغ شهر، کشتزارهای سر سبزشون همه غصه ها رو از دل آدم پاک میکرد وجاش شادی و نشاط میذاشت، و از همه مهم تر صفای مردم روستا بود، پاکی و صفای مر دم اونجا هنوز زیر دنیا خواهی و غرور مخفی نشده بود...و بودن در جمعی که به عشق خدمت به مردم اونجا جمع شده بودن. مردمی که اگر محروم بودن هم شاید بخاطر بی مسئولیتی ما محروم شده بودن محروم از فرهنگ صحیح ، محروم از دانستن و شناختن دین، محروم از حتی داشتن یک نماز جماعت!
هرگز چشمهای پر از اشتیاق مردم تو صف نماز جماعت رو فراموش نمیکنم و اشکهای بچه ها وبزرگتر ها بخاطر اینکه ما از داشتن اونها و روستای قشنگشون محروم میشیم، و استعدادهایی که به جرم روستایی بودن شکوفا نشده بود...اونجا بود که معنی زندگی رو فهمیدم و فهمیدم اون چیزی که بهش دل خوش کردم زندگی نیست.
این تازه بخش بسیار کوچیکی از این سفر روحانی بود اگر بتونم حتما از بقیه اردوی جهادیمون براتون میگم.
به نظر شما حق ندارم دلتنگ زندگی باشم؟ و به نظر شما نباید این سفر برام اینقدر انرژی زا باشه؟




تاریخ : جمعه 92/6/22 | 12:28 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف