سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امشب شب تاسوعاست...

آخرین چیزی که مدام درمورد شب تاسوعا مدام جلوی چشمانم می آید خاطره سال قبل است:

شب تاسوعا بود و حاج آقایی که هرشب میآمدند تا برای بچه ها قصه بگویند، نمی آمدند و این یعنی قصه عمو عباس را نارنجک باید برای بچه ها می گفت...

مانده بودم چکنم؟

توسلی در حد گذشتن از ذهن و بسم الله...

از عمو عباس و محبتش به بچه ها گفتم، و تا وسط قصه پیش رفتم اما نمی دانستم چگونه باید شهادت عمو را برای بچه های 4-5 ساله تعریف کنم..قدری سکوت ...

فاطمه کوچولوی شیرین زبان شروع به حرف زدن کرد و آنقدر آرام و ساده قصه را تمام کرد که باورم نمی شد...آن شب خدا زبان فاطمه را برای کمک به نارنجک باز کرد اما تا آخر شب همان چند جمله ساده روضه بود برای نارنجک و چقدر مرا سوزاند...

امشب دلم برای همه بچه ها از همیشه تنگ تر است و دعایشان می کنم ..کاش آنها هم یادشان باشد در مجالس عزاداری از این کنیز کوچک یاد کنند.

دلم هوای حرم عموی مهربان بنی هاشم را دارد، حتی دلتنگ آن فضای سخت و سنگین اولین شب زیارت هستم...دوست دارم بمیرم از غم ارباب

 




تاریخ : پنج شنبه 94/7/30 | 6:17 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف