سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فکر میکردم همش حرفه وشعار!همین عنوانو میگم
شب اول ماه محرم بود..آماده شده بودم ومنتظر بودم بیان دنبالم برم دکتر..بابا پای تلویزیون...صدای نوحه و روضه و...داشتن پرچم گنبد ارباب رو عوض میکردن، فقط نگاهش کردم، و یه حس خاص! دلشکستگی نبود،اصلا هم نخواستم اونجا باشم چون اصلا اندازه آرزو کردنش هم نبودم..
پارسال نمیخواستم خیلی قاطی روضه ها بشم، نمیدونم چرا؟اما تصمیم نداشتم مرتب برم مراسم...
فقط دوسه روز گذشت تا اون اتفاق، اون معجزه!
فقط یادمه تاسوعا،عاشورا دیگه هیچی نمی فهمیدم، زیارتی که تا دو روز قبل حرکت هنوز گذرنامه نداشت ...
غیر ممکنه فرار از عشق! حتی اگر طالب بخواد ازش فرار کنه، مطلوب نمیذاره، البته مطلوب باید حسین علیه السلام باشه.
پارسال خواستم فرار کنم از روضه، از غم ارباب، از گریه ها و دلگرفتگی های محرم...بلندم کردن و یهو گذاشتنم وسط معرکه !
چقدر شیرین بود،کدوم نفس؟ کدوم دل سوخته؟ کدوم دعا ؟
به حرمت کی و چی ؟هنوز موندم چی شد ؟ چرا با بهترین شرایط و همدم ترین همسفر طلبیدن؟به چه حقی؟
و یه سوال دیگه:

پیچک چرا اینقدر خودتو به آب و آتیش زدی که نارنجکم زائر بشه؟

هر روز که نزدیکتر میشم دوباره میسوزم،بدتر از سال قبل..امسال منتظرم محرم بشه اما نمی دونم روزیم چیه؟
ظرفیتم کمتر شده، بدتر شدم..



آقا مارو هم بخرید،من ودلمو؛ اما نه به اون اندازه که می ارزیم!

راستش خیلی دلم برای کربلا تنگ شده...نذارید هیچوقت از محدوده عشقتون فرار کنم.




تاریخ : سه شنبه 93/7/29 | 10:12 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف