سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

دیشب کاملا اتفاقی و بی دلیل بعد از نماز مغرب دیگر نتوانستم روی پای خودم بایستم..آنقدر درد داشتم که با کمک خواهرم خودم را رساندم پایین پله ها..هرقدمی که می خواستم بردارم اشکم در میآمد..اصلا باورم نمیشدپایی که چند دقیقه پیش می دوید و پله هارا دوتا یکی بالا می آمد..

"و خلق الانسان ضعیفا" بارها تا لحظه خواب برایم تکرار شد..وچقدر انسان بی توجه به حرفهای خالقش برای خودش برنامه ریزی میکند...تلنگری بود برایم مطمئن شدم که حقیقتا انسان از یک لحظه بعدش هم خبر ندارد، کمتر از یک ثانیه همه چیز تمام می شود...

دیشب وامروز همه برنامه هایم لغو شد،چون پایی نبود که همراهیم کند..و چقدر سخت است که برای کمترین حرکتت محتاج دیگران باشی..

دلم برای پدربزرگ خد ا بیامرزم تنگ شد...چندسال مجبور بود فقط بنشیند وبخوابدوبرای انجام کارهایش دیگرانی باشند که یا با منت یا بی منت کمکش کنند...یک روزش هم سخت است چه برسد به چندین سال!!!خدا رحمتش کند

کاش میفهمیدیم از خود هیچ نداریم، کاش میفهمیدیم که فقط اگر او بخواهد می شود واگر او نخواهد نمی شود کاش یقین می کردیم هیچ نداریم واین "من" ها هیچ قدرتی ندارند...

              




تاریخ : یکشنبه 93/6/16 | 3:36 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف