سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز کارم در مدرسه زودتر تمام شد و به طرف منزل به راه افتادم،حدود ساعت10 سوار اتوبوس شدم، لحظه ای نگذشت که از پشت سرم صدای بلند قهقه خنده چند دختر جوان همه را از حال خود بیرون آورد...چند دختر دبیرستانی بودند، با مانتوهای کوتاه و چسبان که البته فرم مدرسه شان بود! و صورتهای تقریبا اصلاح شده، ظاهرشان زیبا و جذاب بود، بلند بلند هم حرف میزدند و قاه قاه می خندیدند، کفری شده بودم چند بار با صدای بلند خندیده بودند و حتی نگاهشان هم نکرده بودم خیلی آرام سرم را برگرداندم و چند دقیقه مدام نگاهشان کردم شاید خجالت می کشیدند، اما نه ،انگار هدفشان جلب توجه دیگران بود...چند ایستگاه جلوتر 7-8 پسر دبیرستانی هم سوار شدند و از همان ابتدا آنها هم شروع کردند به حرف زدن و خندیدن...صدای دخترهای جوان بلندتر شد،یکی از پسرها خیلی راحت و بدون اینکه حیا کند مدام برمیگشت و به دخترها نگاه میکرد و می خندید...دودختری که در ردیف ما نشسته بودند یک آن جیغ بلندی کشیده و بعد بلندتر از قبل خندیدند...خونم به جوش آمد برخلاف میلم نگاه تندی به آنها کردم ، انگشت اشاره ام را روی بینی ام گذاشتم و صدایم را بلند کردم و با عتاب گفتم هیس چه خبره!

صدای خنده شان کم شد اما همچنان میخندیدند....

قلبم درد گرفته بود،همچین صحنه هایی زیاد دیده بودم اما این بار وحشتناک بود...چقدر دلم سوخت! یک آن به یاد امام زمان مظلومم افتادم، من که تا آخر عمرم شاید فقط یکبار انها را میدیدم چقدر دلم سوخت و ناراحت شدم، امان از دل امام زمانم!

چقدر زنان و دخترانمان بی حیا و مردانمان بی غیرت شده اند!!!

به راستی چه چیز باعث شد چادر اینقدر راحت کنار برود،لباسها کوتاه و تنگ شوند روسری و مقنعه ها کوتاه وگشاد و عفت کمرنگ شود؟

کجایندزنانی که بخاطر اینکه چادر از سرشان کشیدند از غصه دقمرگ شدند؟ اینها نوادگان همان پاکدامنان عفیفند؟؟؟؟

                   

 




تاریخ : چهارشنبه 93/2/31 | 10:16 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف