سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این روزها خیلی چیزها می فهمم...خیلی بیشتر

این روزها فهمیدم که انسان پروری افتخار است،خیلی خیلی هم سخت...حالا فکر کن در جامعه این چنینی امروز ...

امشب اما....اما لحظه ای، فقط لحظه دلم برای امام علی جان مظلومم سوخت...

چند هفته پیش دوستی تماس گرفت فلان آموزشگاه آزاد هنری، مربی می خواهد و تو را معرفی کرده ام و...

بعد از کلی واسطه و تماس و در خواست ( آن هم از طرف مدیر آموزشگاه، نه نارنجک ) امشب رفتم تا صحبت کنیم. از پله ها پایین رفتم در چوبی را زدم و وارد شدم سمت راستم منشی نشسته بود با کلی آرایش و ...سلام کردم و سراغ مدیر را گرفتم اسمم را پرسید و گفت منتظر باشم تا بیاید.بعد از چند دقیقه یکی از همکلاسی های کلاس خوشنویسی ام را دیدم که او هم به همان دلیل من، آنجا بود..نشستیم به حرف زدن که منشی تماسی گرفت و خیلی آرام حرف های زد و صدای خنده اش فضا را پر کرد...حس خاص همراه با اندکی بدی داشتم، تماس قطع شد.

"خانم نارنجک بفرمایید".وارد اتاق مدیر شدم، کمی از تجربیات و مدرکم پرسید و سر رسیدی جلویم گذاشت: تمام مشخصاتم را خواسته بود، حتی گزینه ای داشت به این عنوان: نام پدر و شغل ، نام همسر و شغل ...نوشتم...مدیر: اگر شاگرد مرد داشته باشید مانعی دارد؟

گفتم :نه،....حرفهایی زده شد ،خداحافظی کردم و آمدم بیرون..نفس عمیقی کشیدم. و خدا را شکر کردم که راحت شدم از ان فضا.

آن لحظاتی که آنجا به انتظار بودم دلم برای امامم سوخت، شیعه خوبی نیستم اما حفظ ظاهرم بد نیست . بارها به خاطرش تحقیر شده ام و بارها دلم سوخته بود بخاطر آنانی که تحقیرم کرده اند

اما امشب عجیب دلم از نگاه ها و رفتار برخی سوخت نه برای خودم برای امامم و شیعیانشان.حتی دلیلش را هم نمی دانم،اما فکر میکنم مولایم هم در ان زمان دلشان برای من سوخته بود و به یادم بوده اند، حتی شیرین ترش این است که فکر کنم آن لحظات دعایم هم کرده اند.و من دوست دارم شیرین فکر کنم.

خدای خوبمان،ثابت قدممان بدار در راهت و به حق بابای مظلوممان هدایتمان کن و عاقبت هایمان را ختم به خیر گردان




تاریخ : دوشنبه 92/12/12 | 10:52 عصر | نویسنده : نارنجک | نظر


  • paper | مقاله های قدیمی | فروش آگهی رپرتاژ
  • خرید بک لینک دائمی | مای بی اف