گفتي شتاب رفتن من از براي توست
آهسته تر برو که دلم زير پاي توست
با قهر ميگريزي و گويا که غافلي
آرام سايهاي همه جا در قفاي توست
سر در هواي مهر تو رفت و هنوز هم
در اين سري که از کف ما شد هواي توست
چشمت رهم نميدهد به گذر گاه عافيت
بيمارم و خوشم که دلم مبتلاي توست
خوش ميروي به خشم و به ما رو نميکني
اين ديده از قفا به اميد وفاي توست
اي دل نگفتمت حذر از راه عاشقي؟
رفتي، بسوز، اينهمه آتش سزاي توست
ما را مگو حکايت شادي که تا به حشر
مايئم و سينهاي که در آن ماجراي توست
بيگانهام ز عالم و بيگانهاي ز ما
بيچاره آن کس که دلش آشناي توست
بگذشت و گفت اين به قفس افتاده کيست
اين مرغ پر شکسته محزون هماي توست